۱۳۸۸ مهر ۹, پنجشنبه

داستان من با خاله جون

خاله جون


با عرض سلام خدمت يكايك دوستان
اگر بخواهم كه كل ماجرا را برايتان تعريف كنم شاهنامه فردوسي مي شود. داستان را از آنجايي شروع مي كنم كه يك روز من طبق معمول در زير زمين خانه مشغول كار كردن با كامپيوترم بودم. واونروز چون من بيشتر با كامپيوتر كار كرده بودم هوس كردم كه يك فيلم سوپر از هارد كامپيوترم تماشا كنم. در اونروز بر حسب اتفاق من تنها بودم. زنگ خانه ناگهان به صدا درآمد. رفتم كه در را باز كنم توي دل خودم مي گفتم خدايا چي مي شد كه يك زن مسني باشه و من باهاش سكس داشته باشم و چوچوله و کون تميزشو بخورم. در را كه باز كردم ناگهان ديدم خاله روح انگيز هستش خيلي ناراحت شدم. بالاخره بعد از پذيرايي از خاله روح انگيز از من خواست كه بروم و با كامپيوتر كار كنم. من گفتم خاله آخه تو تنها مي موني. خاله گفت باشه پسر خوشگلم. تو پاشو از درس و كامپيوترت نمون. بالاخره من قبول كردم و رفتم پايين و با خودم مي گفتم لعنت به اين شانس كه زن خوشگل خاله از آب دراومد. در زير زمين باز بود و من داشتم با خيال راحت فيلم سوپر را تماشا مي كردم. نگو خاله روح انگيز من پشت در وايستاده و منو تماشا مي كنه كه كيرمو درآورده بودم و يواش يواش مي ماليدم. يهو سر من داد كشيد: شاهين خجالت نمي كشي كه دودولتو در آوردي و دست بهش مي زني؟ به اين چیزا هم كه نگاه مي كني؟. من كه بدجوري ترسيده بودم يهو كامپيوتر را ريستار كردم و با مصيبت كيرمو كه شق شده بود زير شلوارم گذاشتم. خاله كه خيلي عصباني شده بود و مي خواست با سيلي منو بزنه با صداي بلند گفت: بذار مامانت بياد. پدرتو در ميارم. ضمنا داخل پرانتز چيزي بگم كه من موقعي كه بچه بودم حدودا 6 يا 7 سال داشتم خاله من كه پسر نداره از مادرم خواهش مي كرد و بعضي موقع ها منو با خودش به حموم مي برد. توي حموم منو لخت مي كرد و خودش شورتشو در نمياورد. توي حموم مي گفت پسر خوشگلم جيش داري؟ من هم خجالت مي كشيدم و مي گفتم نه. ولي خودش هميشه منو بغل مي گرفت و مي گفت پسر خوشگلم به پايين نگاه نكن من جيش بكنم و سپس كس سياهش در مي آورد و جیش مي كرد. بالاخره يك روز توي حموم به كيرم دست زد و گفت اين چيه پسر خوشگلم؟. من هم خندم گرفت و گفتم بده. خالم كسشو دراورد و به من گفت پسر خوشگلم اين چيه؟. من هم خندم گرفت. گفتم هيچي. خالم از كير من بوسيد و گفت تو چه پسر خوشگلي هستي. و شروع كرد به ور رفتن با كيرم. تا اينكه نوبت من شد كسشو نزديك من آورد و گفت دست بزن ببين چه نرمه. من هم كه از كس سياهش چندشم مي اومد. گفتم نه من دست نمي زنم. خالم به من گفت پسر بدي شدی ها. به حرف گوش نمي كني. گفت و بعدش دستشو برد به خايه هام و كيرمو ليس زد وگفت چقدر اينجات خوشمزه ست و شورتشو دراورد. من هم بذارين راستشو بگم از كسش بدم اومد ولي از كونش خيلي خوشم اومد و نتونستم خودمو كنترل كنم و كون قشنگشو بغل كردم و انگشتمو داخل سوراخ کونش كردم. بالاخره همين جور ما باهم توي دوران بچگي باهم سكس داشتيم تا اينكه من بزرگ شدم و خالم از اين كارش دست كشيد. توي همين حال كه داد و بيداد ميكرد من اين جريان را بهش گوشزد كردم. ضمنا خدمتتان عرض كنم كه این خاله من پسر نداره ولي دختر 4 تا داره كه همشون شوهر كرده اند و شوهرش هم فوت كرده و تنها زندگي ميكنه. خالم يك لحظه سكوت كرد و بعدش به من گفت كه من چيزي به كسي نميگم خواهش مي كنم تو هم چيزي به كسي نگو. من هم قبول كردم و گفتم خاله مي خوام يه چيزي بگم ولي روم نميشه. خالم گفت چيه بگو خجالت نكش. گفتم خاله راستشو بخاي من خيلي دوست دارم كه يه زن لختو ببينم ولي همچين زني سراغ ندارم. خالم خنده اي كرد و گفت ميخاي مال منو ببيني؟. من كه بد جوري دست و پام مي لرزيد بهش گفتم آره. خالم گفت آخه اگه مامانت بياد و مارو ببينه چي؟. من گفتم خاله اونش با من به اين زوديها نميان. خالم گفت مثل زمان بچگيت اون جاتو دربيار. من خجالت كشيدم و گفتم خاله اول تو اونجاتو دربيار. خالم گفت بيا همديگرو بغل كنيم. منو بغل كرد و با صداي اوف اوفي به من گفت تو پسر من مي شي؟. من هم كه در همين حال خيلي خوشم اومده بود بهش گفتم آره. تو زنه خوشگل من هستي. يه خورده همديگرو بوسيديم و من لبهاشو مي خوردم و بعد زبونشو خوردم زبونش اينقدر خوشمزه بود. بالاخره كيرم شق شد و يواشكي كيرمو به كسش ماليدم. خيلي دوست داشتم كه هم كس و هم کونشو بخورم. يه خورده كه كير و كس را به هم ماليديم به خالم گفتم روح انگيز جون دوست دارم کونتو بخورم. من كه چشمهامو بسته بودم با خواهش من موافقت كرد و از من خواهش كرد كه ولش كنم. من هم ولش كردم و اون هم بلافاصله دامنشو كشيد پايين و من هم از شدت ذوق چشمهامو بستم. شورتشو كشيد پايين و باسنشو را از هم جدا كرد. بينيم رو كه بردم نزديكتر يه لحظه از بوي مدفوعش خيلي خوشم اومد و بهش گفتم روح انگيز چه بوي خوبي از اينجات مياد. خنده اي كرد و گفت زنهاي خوشگل بوي کونشونم خوبه. بالاخره يه خرده كونشو بو كردم خالم داد زد و گفت بعدا بو مي كني حالا کونمو بخور. کونشو كه خوردم خيلي خوشمزه بود. يواش يواش دادش به هوا مي رفت. كونشو ليس زدم تا اينكه به لاي پاش نزديك شدم. بوي كسش منو ديوونه كرد. رفتم جلو و شروع كردم به خوردن كسش. اولش موهاي سياه كسشو ليس زدم بعدا لبهاشو كه كنار زدم يه چوچوله قشنگي منو به خودش جلب كرد. چه چوچوله قشنگي. بزرگ و قرمز. چوچولشو كه مكيدم خالم اوف اوفش بلند بلندتر شد. من كه از خوردن كسش كارم تموم شد روح انگيز شروع كرد به خوردن كير من. كيرمو كه خورد بعدش خالم از من خواهش كرد كه آلتمو توي کونش بكنم. من هم كه براي كسش بي تاب شده بودم گفتم:روح انگيز اگه ممكنه اول كستو بكنم. خالم گفت اگه قول بدي كه بعد از اينكه كسمو كردي از عقب هم بكني مشكلي نداره. من هم قبول كردم. ابتدا كسشو كردم. آخ چه كس سياه و نرم و گرمي. من در عرض يك دقيقه و بيست و پنج ثانيه آبمو ريختم و بعد كيرمو كه در آوردم بلافاصله خالم كيرمو خورد و گفت پسرم چه خوشمزست. من هم كه سست شده بودم و مي خواستم برم كنار گفت پس تو قول ندادي كه از عقب هم بكني. همين جوري خوابيد روي زمين و کونشو نشان داد. من هم كه از همان بچگي از كونش خوشم ميومد وسوسه شدم و يك لحظه خوابيدم روش و کونشو با فشار باز كردم. من هم كه سر كيرمو به سوراخ تنگ و گرمش مي مالوندم گفت پس چرا فشار نمي دي بره تو؟. گفتم يه خرده حال كن. بعدا هر چه قدر بخواي فشار مي دم. يه خورده كه با كون نرم و لطيفش ور رفتم كيرمو فشار مي دادم. بچه ها جاتون خالي يه كون تنگ و گرمي داشت كه نگين و نپرسين. بالاخره يه خورده كه من به كونش تلمبه زدم آبم آومد و كيرمو دراوردم بيرون و آبمو ريختم روي صورتش. بعد از اون كه كارمون تموم شد به من گفت مثل اون بچگيهات جيش داري. من هم گفتم نه. گفت من مي خواهم برم جیش كنم. گفتم خوب برو ديگه منو چيكار داري؟. گفت آخه مي خوام پيش تو جیش كنم مگه تو نگفتي كه زنتم؟. من هم بالا خره قبول كردم و باهم رفتيم دستشويي. نشست و جیشش رو كرد. راستشو بخواين بچه ها تا به حال سه بار هم پيش من مدفوع كرده و من کونشو شستم. چون كه بوي مدفوعشو خيلي دوست دارم. خلاصه اونروز بالاخره مادرم كه اومد خالم قرار شد كه بره خونشون. اومد زير زمين و به من گفت دوست داري كه از اين برنامه ها داشته باشيم؟. من هم گفتم بله. باهم قرار گذاشتيم. حالا كه شوهرش هم مرده. گفت يه روز وقت كردي بيا خونه ما تا باهم بريم حموم و همديگو رو بشوريم. تا به حال چندين بار باهم حموم داشتيم و هروقت كه باهم هستيم چه در حموم چه توي جاهاي ديگه مثل خونه اگر موقعيت جور باشه باهاش حال مي كنم. اولين جايي كه باهاش حال مي كنم کونشه. چونكه همانطوري كه گفتم عاشق و كشته مرده بوي کونشم. اين ديگه خاله من نيست بلكه مثل زن خودم دوستش دارم و باهاش سكس دارم و حتي اينو به جرات مي تونم بگم كه از يه دختر هم بيشتر دوسش دارم. در ضمن خود من پسري بيستو چهار ساله هستم و خالم چهل و سه سال داره. توصيه من به شما جوونهاي باحال اينه كه حتما با خاله تان سكس داشته باشيد من كه از كس سياه خالم و كون و کون خوشبوش خيلي خوشم مياد

داستان سکسی من با مامان بیژن

مامان بیژن

من هيچوقت عادت نداشتم باهمكلاسيهام خونه دانشجويي بگيرم. بلكه هميشه تنها يك خونه دربست اجاره ميكردم. سال سومي كه دانشگاه بودم خونه اي گرفتم كه هم بزرگ بود و هم ارزان. در ضمن گاراژي داشت كه از اون به عنوان مغازه تعمير كامپيوتر استفاده ميكردم. صاحبخانه من يك زن تنها بود. با 2 تا پسر. يكي سال سوم راهنمايي بود و اسمش بيژن بود وديگري فقط 5 سال داشت و در طبقه بالا زندگي ميكردند. شوهر اين زن به تازگي فوت كرده بود و او با ارثيه بسيار زيادي كه برايش مانده بود به راحتي زندگي ميكرد. بيژن از همانروزهاي اول حسابي با من دوست شده بود. طوريكه اكثرا خونه من بود و من بقدري به اواطمينان پيدا كرده بودم كه مغازه را گاهي اوقات بدست او مي سپردم تا اداره كند. يكروز كه باهم تو خونه مشغول فيلم سوپر نگاه كردن بوديم ناگهان ديدم دست بيژن به طرف كيرم رفت و با اون شروع به بازي كرد. با تعجب دست او را پس زدم و گفتم: اينكارها چيه ميكني؟ گفت: چي ميشه توهم مثل اين مرده از كون منو ميكردي؟. خيال كردم شوخي ميكنه. براي همين خنديدم و گفتم: پس لخت كن تا منم بكنم تو كونت. بيژن سريعتر از اونچه فكرشو ميكردم شلوارشو كشيد پايين و كونشو به طرف من گرفت و گفت:بيا بكن. دوزاريم افتاد كه آقاكونی تشريف دارند. راستش من از كردن كون پسرها متنفرم وخيلي از همجنس بازي بدم مياد. براي همين دعواش كردم و گفتم:شلوارشو بپوشه. اونم ترسيد و بلندشد. شلوارشو پوشيد. منم فيلم سوپر رو خاموش كردم. ديده بودم بيژن بعضي اوقات باآدمهاي بزرگتراز خودش ميگرده اما فكر نميكردم اهل اينكارها باشه. ازاونروز من زياد به بيژن رونميدادم. اما نه اينكه اين مساله روي دوستي ما تاثير بگذاره. نه،فقط ديگر باهم فيلم سوپر نگاه نميكرديم يا حرفي درمورد دختربازيها نميزديم. يكروز من يكي از دوست دخترهام را آورده بودم و داشتم ميكردمش كه ناگهان ديدم بيژن وارد خونه شد وما را باهم ديد به اواشاره كردم بره واونم رفت. از دست خودم ناراحت شدم كه چرا كليد خونه رابهش دادم. اما بعد به خودم گفتم: اشكال نداره بيژن واقعا قابل اعتماده. فرداي اونروز وقتي بيژن داخل خونه اومد جور عجيبي بود و اصلا مثل بقيه روزها نبود. ميدونستم امروز قراره اتفاقي بيفته، اما چه اتفاقي؟. بيژن به طرف كامپيوتررفت و يك cd داخل اون گذاشت. يك فيلم سوپر بود كه يك مرد با يك مرد ديگر مشغول حال كردن بودند. به اون گفتم: زود فيلمو خاموش كن. اون جواب داد: راستي چرا از من ميترسي؟. من گفتم: من بهيچوجه ازتو نميترسم. گفت: پس چرا منو نميكني؟. جواب دادم:از كردن پسرها بدم مياد. بيژن گفت: ببين بيا يك كاري بكنيم. تو لازم نيست منو بكني. فقط بذار من برات ساك بزنم. نميدوني چقدر هوس ساك زدن براي تو به سرم زده. تو بهترين دوست مني. خودت ميدوني كه من هيچ كس رو اندازه تو دوست ندارم. من با اينهمه آدمها سكس داشتم. اونوقت باتوكه اينقدر دوستت دارم..... بيژن بعد ازگفتن اين حرفها به گريه افتاد. من از همجنس بازي متنفربودم. خيلي متنفر. اما به خودم گفتم: دلم نمياد دلشو بشكنم. يك ساك زدن چيزي نبودكه ازاون دريغ كنم. تازه خوشم هم ميومد. به آرامي كمربندمو درآوردم و شلوارمو كاملا در آوردم. كيرمو توي دستهاش گرفت وبوسيد و بعد شروع كرد به ساك زدن. بقدري حرفه اي ساك ميزد كه حد نداشت. خيلي خوشم اومد وروي صندلي نشستم و اون تا دلش ميخواست عقده هاش رو خالي كرد. حدود نيم ساعتي گذشت ومن آبم اومد واون تمامش رو خورد. از اونروز به بعد هروقت فيلم سوپر نگاه ميكرديم اون بلافاصله دستش سمت كيرم ميرفت وبعد هم برام ساك ميزد. اجازه ندادم رابطه ما بيشتر از اين بشه. گفتم كه از همجنس بازي بدم ميومد.اما اونطوري ساك ميزد كه وسوسه ميشدم. يكروز كه مثل هميشه داشتيم فيلم نگاه ميكرديم واونم ساك ميزد وقتي آبم اومد ازش به شوخي پرسيدم:بيژن راستشو بگو. خيلي قشنگ ساك ميزني. ساك زدنو كي بهت يادداده؟. و اونم جواب داد:مامانم. ماتم برد. فكركردم نكنه خوب نشنيدم وبراي همين دوباره ازش پرسيدم:كي؟. و او باز گفت:مامانم. باتعجب پرسيدم: مامانت؟.چطور؟؟؟. بيژن گفت:راستش دوماه بعداز فوت بابام يكشب كه رو تختم خوابيده بودم ديدم انگار يكي داره با كيرم بازي ميكنه. ترسيدم واز خواب بلندشدم. ديدم مامانمه. مامانم وقتي ديد كه من بلند شدم انگشتشو رو بينيش گذاشت واشاره كرد ساكت باشم وحرفي نزنم. من كه ترسيده بودم هيچي نگفتم. واون شروع كرد با كيرمن بازي كردن وبعدهم برام ساك زد. اونوقت بلندشد و گفت:بخواب روم. من هنوز ميترسيدم. ولي اون منو بلند كرد و روي خودش آورد. و با دستش كيرمو گذاشت توكسش وگفت بكن. من گفتم:آخه مامان. واون گفت:آخه نداره زودباش. منم شروع كردم به كردن واينقدر كردمش كه آبم اومد. از اونروز به بعد بامامانم خيلي سكس داريم. مامانم بود كه ساك زدنو يادم داد. چون وقتي فهميد منم مثل اون دوست دارم كرده بشم يك كير مصنوعي تهيه كرد وهميشه بعداز اينكه من ميكنمش اون منو ميكنه. البته مامانم نميدونه كه من به بقيه هم ميدم. ماتم برده بود ماجرايي كه شنيده بودم عجيبتر ازاون بود كه بخوام به خودم بيام. مادربيژن فوق العاده زيبا بودومعلوم بود درسني خيلي پايين مثلا 14 سال ازدواج كرده. چون الان بيشتراز31 يا 32 نداشت. اون يك زن بيوه بود كه خيلي از مردهاي محل را حشري كرده بود. اما به هيچ كسي رونميداد و همه توي محل فكر ميكردند از اون زن پاكتر پيدا نميشه. يادمه هربار بامنم صحبت ميكرد سرشو مينداخت پايين وحرف ميزد وهيچوقت توي چشمام نگاه نميكرد. به بيژن گفتم خوب بقيه اش؟ بيژن گفت:بقيه نداره. ميدوني ديشب مامانم خواست با من حال كنه كه نذاشتم. راستش فكرميكنم يه جورايي جلوش كم ميارم. آخه اون خيلي حشريه وتا به من دست ميزنه من آبم مياد. اگرمنم مثل توبودم كه آبم دير ميومد خيلي عالي بود. چون اونو ميتونستم راحت تر ارضا كنم. فكري به سرم زد اما يك لحظه از بيژن ترسيدم. با وجود اين شهوت طوري به من فشارآوردكه نتونستم جلوش استقامت كنم. با صدايي لرزان به بيژن گفتم:بيژن يك چيزي بهت بگم ناراحت نميشي؟. بيژن گفت:ميدوني كه من از دست تو هيچوقت ناراحت نميشم.گفتم:آخه اين چيزي نيست كه ناراحت نشي گفت:اشكال نداره بگو. با لحني كه خيلي سعي ميكردم بهش برنخوره وفكرنكنه آدمي هستم كه ازاين مسئله ميخوام سواستفاده كنم گفتم:بيژن ميشه كاري كني من ومادرت با هم... حرفموخوردم. ادامه ندادم. يك لحظه ترسيدم وبه خودم اومدم. بيژن نگاهي عميق به من انداخت وگفت:ميدوني تو بهترين دوست مني. بااينكه ميدونم كارم اشتباهه اما چون تومثل برادرم هستی وبه نوعي جزو خانواده مابه حساب مياي پس اشكالي نداره. اما اينوبگم مطمئنم مامانم راضي نميشه. مابايد كاري كنيم كه اون غافلگير بشه. پرسيدم:چطوري؟. اون جواب داد:امشب ساعت 9 شب ميام دنبالت و اونجا بهت ميگم. شب شد ومن منتظر بيژن مونده بودم. بيژن كمي زودتر از ساعت 9 اومد وبه من گفت:گوش كن. من تورو زير تختم قايم ميكنم وبعدميگم زودتر ميخوام بخوابم. مامانم چون ديشب نكردمش امشب خيلي حشريه و حتما مياد تا خوابم نبرده سراغم. وسط حال تو يكهو بلند شو وشروع كن به حال كردن. اميدوارم اينجوري راضي بشه به توهم بده. طوري كه كسي نفهميد بيژن منو برد داخل خونه ومن رفتم زير تختش. حدودا بعد از نيم ساعت كه شام خوردند بيژن به مادرش گفت ميخواد بخوابه و اومد تو اطاق وكاملا لخت شد و روي تخت خوابيد. به آهستگي ازمن پرسيد:حاضري؟. منم گفتم آره. طولي نكشيد كه مادر بيژن اومد و با ديدن بيژن كه كاملا لخت شده بودگفت:آخ پسركم انگار امروز خيلي دلت ميخواسته مامان زودتر بياد. بعد شروع كرد به لخت شدن. اززيرتخت جوري كه منو نبينه نگاهش ميكردم. بدنش سفيد وچاق بود. خيلي خوشگل بود. سينه هاش تكون ميخورد وسوراخ كونش كمي گشاد بودكه مشخص ميكردكير كاملا توش جا ميگيره. مادربيژن جلوي تخت شروع كرد خودشو مالوندن وسينه هاش را با دستهاش فشار دادن وخودشو هي خم و راست ميكرد. بعدازمدتي روي تخت نشست وكسشو گذاشت روي انگشت پاي بيژن كاملا توي كسش رفت. اونوقت دستش رو به طرف كير بيژن دراز كرد و ديگه شروع كرد به ساك زدن. تحريك شده بودم. خيلي آهسته طوريكه مامانش منو نبينه از زير تخت اومدم بيرون وبعد لباسهام رو درآوردم وكاملا برهنه شدم. بيژن منو ديد و با دستش طوريكه مامانش نبينه به من اشاره كرد بيا و مادرش را بغل كرد وكس مادرش را گذاشت روی كيرش. اونوقت محكم مامانشو گرفت ونذاشت تكون بخوره. مادربيژن گفت:چقدر امروز مهربون شدي عزيزم. آره بكن. بكن زودباش. به بالاي تخت رفتم. اونقدر تكون ميخوردند كه متوجه نشدند وكيرمو گذاشتم روي كون مادرش و فشاردادم.مادربيژن ترسيد وخودشو به زور آزاد كرد وبه من نگاه كرد. ترسيدم وچيزي نگفتم. روشو ازطرف من برگردوند وبه پسرش كه بيخيال داشت مارا نگاه ميكرد نگاهي انداخت وگفت:پاشو. بيژن گفت:بلند نميشم. چيه؟. مگرچي شده؟. مادربيژن گفت:اين اينجا چيكار ميكنه؟ بيژن جواب داد:ميخواد بكندت. مگه كير نميخواستي؟. اينم كير.يك كير بزرگ داره كه ميتونه جرت بده. مادربيژن گفت:يعني چي؟. درست حرف بزن. من گفتم:عذر ميخوام ولي من و بيژن با هم اين تصميمو گرفتيم. مادرش گفت:چي؟. چه تصميمي؟. بيژن جواب داد:كه تو رو جرت بديم. مگه احتياج نداشتي يكي بكندت؟. خوب اينم همون يكي. ديگه حرفت چيه؟. بيژن بلندشد ومادرش راكه ساكت شده بود گرفت وخم كرد وبعد محكم با دستش روي كونش زد وگفت:مگه كيرنميخواي؟ و باز هم با دستش روي كونش زد. مادربيژن چيزي نگفت. ولي نزديك بود گريه اش بگيره. بيژن به من اشاره كرد كه معطل نكن و زود بكن تو كونش. سريع به طرف كونش رفتم وكيرمو گذاشتم تو كونش. مادربيژن جیغی كشيدوكمي خودشو جلوكشيد ومن باز فشاردادم كه كيرم كاملا رفت توكونش. واضح بود كه مادرش چون خيلي وقت بود باكير يك بچه حال كرده بودحالا كه يك كيركلفت ميرفت توكونش داشت دردميكشيد. بيژن مادرش رابه صورت چهاردست وپا روي تخت گذاشت وبه من اشاره كرد كه ادامه بدم. منم به شدت كيرمو تو كونش عقب جلو ميكردم. مادربيژن جیغ میزد. اما معلوم بود ازاين وضع ناراضي نيست. بيژن همينجور كه مادرش براش ساك ميزد با دستش محكم روي كون وكمر مادرش ميزد و به من ميگفت:جرش بده زودباش. چندوقته كه كير كلفت به خودش نديده. نشونش بده چه كيري داري زودباش. مادربيژن با ناله هاش حرف اونو تاييد ميكرد. بيژن كيرشو از دهن مادرش درآورد و به منم اشاره كرد بلندشم وبعد مادرش را برگردوند واز پشت خوابوند روتخت و گفت:بكن توكسش. كيرمو تا بيخ كردم توكس مادربيژن كه از لذت با دندوناش بالش را داشت پاره ميكرد. بدجوري اونو ميكردم. بيژن سينه هاي مادرش را گرفته بود وبه شدت فشار ميداد. مادربيژن به پسرش اشاره كرد كه كيرشو بكنه لاي سينه هاي اون. بيژن هم به حرفش گوش كرد و لای سينه هاي مادرش گذاشت. بعد از مدتي مادر بيژن بلند شد و كيرمنو كرد تو دهنش و با زبونش اول سركيرم و بعد تمامش را ليس زد. اونوقت كيرمو فشارداد و ميك زد. با زبونش روي كلاهك كيرمو سريع زبون ميزد و هي اونو كاملا تو دهنش ميكرد. بيژن هم از عقب به كس مامانش گذاشته بود و همونجوري انگشتشو توي كونش كرده بود.بعد از مدتي آب بيژن اومد و اونو ريخت روي كمرمامانش وبعد به ما دو تا گفت:من ميرم بيرون تا شما راحت باشيد. من به پشت مامانش رفتم وكيرمو گذاشتم توي كونش. مامانش آهسته گفت:خيلي كيرت كلفته. من گفتم باهمين كير پاره ات ميكنم. مامانش دوباره گفت:ازكونم دربيار. بكن توكسم. چند وقته كسم كيركلفت به خودش نديده. كيرمو درآوردم وگذاشتم توكسش. حدودا نزديك به 10 دقيقه فقط از كس كردمش. ازشدت شهوت آبم داشت ميومد. به مادر بيژن گفتم:آبم داره مياد. كه اون گفت:خيلي خوب بده بخورمش. ديگه تكونهام تند شده بود وهردومون شديدا عرق كرده بوديم. بعد ازچند دقيقه فهميدم ديگه آخرشه و داره مياد براي همين بلند شدم وكيرمو گذاشتم تودهن مادربيژن. با فشار زيادي آبم ريخت رو صورتش. مادر بيژن كيرمو تا آخر كرد تو دهنش و با ساك خوبي كه زد تمام آبمو خورد. بيحال كيرمو درآوردم و كنارش خوابيدم. بعد از چند دقيقه بيژن هم اومد و كنار ما دراز كشيد. مادربيژن با لبخند گفت: ديديد حريف هردو تاتون شدم. ما خنديديم. بيژن گفت: ببينيم چقدرطاقت مياري؟. مادر بيژن پرسيد: طاقت؟ بيژن جواب داد:آره چون ازاين به بعد هرشب اين بلا رو سرت مياريم. هرسه خنديديم. از اون شب به بعد هروقت دلم ميخواست كس بكنم ميرفتم طبقه بالا و مادر بيژن را ميكردم. گاهي اوقات هرسه ما باهم حال ميكرديم و اين راز بزرگ در سينه هاي ما حفظ ميشد. بخصوص كه مادر بيژن هردوي ما را مثل بچه هاي خودش دوست داشت ومن را هم پسرش ميدانست.

داستان من با زن پسر عمه

زن پسر عمه

سلام... این داستانی که براتون مینویسم... نه خالی بندیه نه تخیله نه کسشعره عین حقیقت.!!!چند وقتی بود تو اینترنت داستانهای سکس فامیلی و بعضی فیلمای سکس خانوادگی خارجی زیاد دیده بودم. منم که 18 سالم بود و دراوج حشریت به سر میبردم کلی کف کرده بودم. (دیگه با جق زدن هم کارم راه نمی افتاد (البته کون پسر زیاد کرده بودم ولی هیچی دختر نمیشه. پیش خودم فکر کردم اینا که با فک فامیلا سکس دارن چرا من که اینقد تو کفم نداشته باشم. خلاصه بعد از اون کارم شده بود دید زدن زنای فامیل از زیر دامن و شلوار. که کلی حال میکردم و بیشتر خماری میکشیدم تا اینکه یه روز... من یه پسر عمه دارم که 23 سالشه. و یه زن داره که دختر دایی من میشه. که 19 سالشه و با قد 160-70 سانتی با چشای زاغ و پوستی برنزه. با موهای خرمایی. که خیلی تو دل بروِ.! البته من با کل فک فامیلا مخصوصا دختراش خیلی عیاقم. حتی با بعضیاشون فیلم سوپر هم دیده بودم. ولی تا اون موقع بهشون چپم نگاه نکرده بودم. چون یه سری عقاید تخمی داشتم. اینا یه چند وقتی بود که ماهواره گرفته بودن و از اونجایی که منم باهاشون عیاق بودم می نشستیم و با هم می دیدیم. شبا تا ساعت 3 صبح میدیدم و من از شق درد می مردم. و اونا میرفتن اطاق خواب کارشونو میکردن. من بدبختم با جق زدن خودمو آروم میکردم و میگرفتم می خوابیدم. تا اینکه یه روزخبر رسید که دایی مامان و بابام (مامان و بابام پسرخاله و دخترخاله هستن) فوت کرده و قرار شد مامان و بابام با چندتا دیگه از فامیلا برن تبریز ختم داییشون. سعید( پسر عمم) با عمم غروبش اومدن. زنشو گذاشت خونه ما و با مامان و بابام رفتن شهرستان. حالا ما موندیم و داداش کوچیکه و دختر داییم شب ساعت 11-10 بود. داشتیم ماهواره میدیدیم که دیدم داداشم رو مبل خوابش برده. آروم بلندش کردم. بردم تو اطاقش خوابوندمش و اومدم نشستم تو پذیرایی. داشتیم همینطوری شو pmc رو میدیدیم که آهنگش برگشت رو خارجی و آهنگ hey sexy lady از shaggy رو گذاشت. اونایی که دیدن میدونن که کلی باحاله. اونو که دیدم یاد حرف اونروزم افتادم پیش خودم گفتم الان وقتشه. اون که تموم شد کانال عوض رو کردم اومد رو multivision 1 که فیلمای بالای 16 سالٍِ نیم سوپر نشون میده. یه خورده دیدیم و حرف زدیم. بعضی موقع ها زیر چشمی افسانه رو دید میزدم. میدیدم کلی حشری شده بود. ولی پیش خودم گفتم هنوز کمه!. سریع رفتم یه سی دی سوپر توپ و تمیز ورداشتم آوردم و گفتم این جدیدِ میبینی؟. اونم از خدا خواسته گفت میلی ندارم. ولی حالا بزار.(حالا از خداش بود که بزارم). cd رو گذاشتم تو دستگاه و روشن کردم و فیلم شروع شد. من که جلو تلویزیون خوابیده بودم یه جوری دراز کشیده بودم که از قصد شق شدن کیرمو ببینه و یواشکی از شیشه میز تلویزیون دید میزدمش. وسطای فیلم بود هر دوتامون بدجور تو کف بودیم. هردومون دوست داشتیم با هم شیطونی کنیم. ولی روشو نداشتیم که بهم دیگه بگیم. فیلم که تموم شد برگشتم گفتم کاش یه خانومی اینجا بود که منو از حشر در بیاره. اونم اشاره کرد به کیر من که از شقی زیاد داشت از زیر شلوارک میترکید.. گفت از پیمان کوچیکت معلومه... خندم گرفت. و گفتم چیکار کنه داره خماری میکشه. دوس داری نعشش کنی؟. خندش گرفت و گفت راست میگی سعید که نیس. نگذاشتم حرفش تموم شه و از فرصت استفاده کردم و گفتم بجاش من که هستم. یه لحظه ساکت شد و بعد چند ثانیه گفت مگه بلدی؟. گفتم چه جورم. گفت ببینیم و تعریف کنیم. بلند شدم نشستم رو مبل و گفتم بابایی بیا بشین بغل بابا. اونم اومد. نشست رو پامو گفت: من عاشق بابا کوچیکمم و لبشو چسبوند رو لبم تا اونجایی که میتونستیم لب گرفتیم. چون نمیخواستم فرصت به این خوبی رو از دست بدم. خلاصه بعد کلی لب گیری بلند شدیم رفتیم اطاق خواب بابا مامانم. رفتم یه cd Metallica آوردم. گذاشتم تو دستگاه روشن کردم آوردمش رو آهنگ سومش که آهنگ Nothing else matters بود که کلی حال میکنم. باهاش... اومدم خوابیدم روتخت و خوابیدم روش. یه خورده لب گرفتیم و تیشرت چسبون تنگ سرمه ای شو هم در آوردم ... به به 2 تا سینه خوش فرم ( راستی اینو بگم که بدنسازی هم کار میکنه. البته سبک ) برنزه افتاد بیرون. که هرکی می دید کلی حال میکرد. رفتم سراغشون و میمکیدم چه حالی میداد. یه خورده ناشیانه بود. ولی خیلی حال کردم!. هنوز نکرده بودم تو کسش داشت آبم در میومد. سینه ها رو که لیسیدیم رفتیم سراغ اصل کاری... شلوارکشو در آوردم و شورتشو کشیدم پایین. چشام گرد شد. گفت چیه؟. ندیدی تاحالا؟. گفتم اینجوریشو نه!. بابا تو دیگه کی هستی .!یه کس برنزه با یه چوچوله ناز صورتی که مثل غنچه زده بود بیرون. وااااااااااااای یادش میفتم تنم مور مور میشه!. اومدم که لیس بزنم یه خورده چندشم شد. ولی گفتم کس عمش و چوچولشو کردم تو دهنم صدای آآآآه اوووهش بلند شد. یه خورده که لیسیدم گفتم بسته. پررو میشی. پاشو پاشو نوبت توئه. یه ِغلت خوردم و خوابیدم و اونم رفت نشست لای پاهام شورتم رو کشید پایین و کیر بدبخت کس ندیده منم از فرط شق شدن داغ داغ شده بود. اولش نمی خورد. بعد یه خورده اصرار که کردم کرد تو دهنش وااااااااای چه حالی میداد. یه خورده که خورد گفتم داره آبم میاد. کشید بیرون برام جق زد. آبم مثل فواره زد بیرون. آبمو ورداش مالید رو شکمش و دور کسش. یه خورده از حس افتادم ولی گفتم حیف هنوز نکردمش. بلندش کردم و خوابوندمش زیر و پاهاشو گرفتم بالا. خودمم روش خوابیدم و کیرمو گذاشتم دم دروازه بهشتیش. یه خورده مالوندم گفتم صابخونه با اجازه. مهمون عرب دارین!. خندید و گفت بفرمایین داخل. دم در بده!. اینو گفت و کردم تو. چقد داغ بود و لیز... ضبطم داشت اونورUngorgiven ll نابخشودگی 2 رو میخوند. دیوونه بودم هیچی حالیم نبود. متالیکا داشت دیوونه ام میکرد. خرکی شدت تلمبه میزدم. اونم آخ اوخ میکرد و پستوناشو میمالوند... دیدم که داره آبم میاد. کشیدم بیرون. گفتم برگرد. برگشت رو زانو دراز کشید و کونشو قلمبه کرد طرفم. سوراخ کونشو مالوندم. یه خورده از آب کسش مالیدم رو سوراخ کونش. و کیرم رو گذاشتم دم کونش و گفتم آماده باش. سر کیرم که رفت تو یه آخ بلندی از درد کشید و لباشو گاز گرفت. کشیدم بیرون و گفتم اگه درد داره نکنم. گفت آخه اولین بارمه. گفتم اِ عجب این سعیده کسخله که همچین کونی رو نمیکنه. گفت اون اصرار داره من نمیدم. گفتم یه کاری کنم که از این دفعه تو اصرار کنی که از کون بکندت. اینو گفتم و دوباره حاجی رو گذاشتم دم کونش. و ایندفعه یه نفس عمیق کشید آماده شد... حاجی رو هول دادم تو... نفسشو حبس کرده بود. یه خورده عقب جلو کردم. نرم شد. البته یه خورده ناشیانه بود. ولی عیبی نداره! یه خورده که گذشت باز باز شده بود. خودشم داشت حال میکرد. میگفت بیشتر بکن! جرم بده. واز این کسشعرا که خانوما موقع سکس میگن!. چون یه بار آبم اومده بود این سری هم طولانی تر شد هم حالش بیشتر بود. داشتم تلمبه میزدم و اونم با کسش ور میرفت که بهش گفتم دارم میام. بکشم؟ گفت نه ! اینو گفت آبم رو تا ته خالی کردم تو کونش چه حالی میداد! برگشتم افتادم رو تخت اومد. خوابید بغلم. لب می گرفت. زبونمو میخورد!. منم از پایین انگشتمو میکردم تو کسش. تو بغلم بود و گفتم بخواب. چشامو بستم و خوابم برد. ساعت 9 بود که بیدار شدم و دیدم تق تق داره یکی درمی زنه و گریه میکنه. فهمیدم داداشمه سریع لباسامو پوشیدم و افسانه رو هم بیدار کردم که لباسشو بپوشه. در رو وا کردم دیدم کلی گریه کرده بغلش کردم و بوسیدمش... افسانه اومد صبحانه کره عسل گذاشت. یه شکم سیر زدیم و اونروز هی زیر چشمی نگام میکرد. لبخند میزد. غروب بود که بابام زنگ زد و گفت ما تا سوم داییم میمونیم... باور نمی کنین وقتی که این جمله رو گفت کلی ذوق کردم. ولی بروی خودم نیاوردم... به افسانه که گفتم اون 100 برابر من ذوق کرد (مثل اینکه کلی حال کرده.) اون 2-3 روز خونه ما بود و کلی تو این چند روز با هم سکس داشتیم... درست یادمه 5 شنبه بابام اینا با سعید و بقیه برگشتن ولی کلی ناراحت بودن... بعد اون ماجرا به بهانه های مختلف میرم خونشون یا اون میاد و با هم شیطونی میکنیم. ولی خدا کنه از دستم نره !!!. خب داستان ما که تموم شد ولی سکس ما همچنان ادامه داره!.

داستان سکسی من و مامان

من و مامان

موردي را كه مي خوام براتون تعريف كنم عين واقعيته. من الان 31 سالمه و ازدواج هم كردم. ولي علاقه بسياري به نزديكي كردن با مادرم دارم. اين علاقه از زماني شروع شد كه من 15 سال داشتم . خانه ما در حدود60 متره و من در اون زمان در يك اتاق با مادر وپدرم در اونجا ميخوابيديم و نصفه هاي شب بود كه ميديدم پدرم داره مامانمو ميكنه ومن يواشكي نگاهشون ميكردم. از اون موقع تا 2 سال پيش هميشه من دنبال فرصتي براي ماليدن خودم به مادرم بودم. حدود دو سال پيش بعد از ظهرمن و مادرم تنها خوابيده بوديم مادرم پائين تر از من بود. همينجوركه خوابيده بودم مادرم رو زير نظر داشتم واندامش رونگاه ميكردم. سنش در حدود 40 با اندامي گوشت آلود. يك دفعه ديدم مادرم زير چشمي منو نگاه ميكنه. ناخودآگاه حس عجيبي به من دست داد. من از فرصت استفاده كردم و دستم روگذاشتم روي كيرم وشروع كردم به ماليدنش. بعد از نيم ساعت ديدم هنوز منو نگاه ميكنه. البته وضعيت صورت من طوري نبود كه چشام رو ببينه. كم كم كيرو از شلوارم درآوردم. شروع كردم به جق زدن وآبم رودرآوردم. بعد از اينكه مادرم از خواب بيدار شد من ميترسيدم. ولي ديدم مادرم چقدر با من مهربون شد. روز بعد فاصله رو با مادرم كمتر كردم و ميديدم كه چطور مادرم نفس نفس ميزنه و آبم رو درآوردم كه كم بود بريزه رو صورتش. يه روز مادرم كه ميخواست بره حموم من رفتم يه گوشه واستادم كه لخت شدنش رو از پشت شيشه ببينم. البته رفتن من رو مادرم كاملا ديده بود. مادرم لباسشو بيرون حموم درآورد و من براي اولين بار مادرم رو لخت مادر زاد ديدم. البته اين رو بگم كه مادرم خيلي مذهبي بود و خودش رو اون زمان زياد می پوشوند. آروم رفتم نزديك حموم ديدم در رو نصفه باز گذاشته و تو حموم دراز كشيده و با خودش ور ميره. منم حسابی براش جق زدم . اين قضيه هرروز ادامه داشت تا اينكه كاملا متوجه شدم كه مادرم بدش نمياد من بدونم كه مراقب منه. منم از فرصت استفاده كردم يه روز ازپشت پنجره با موبايل بهش زنگ زدم. تا گوشي رو برداشت شروع كردم با هاش حرف زدن كه من همينجوري شماره گرفتم . البته صدامو كامل پشت تلفن ميشناخت ولي بروش نياورد. پشت تلفن بهش گفتم كه دوسش دارم. وحاضرم هرچي بخواد بهش بدم تا بذار بكنمش. وهي حرفاي سكسي زدم واز پشت پنجره مي ديدم شلوارش رو كشيده بود دپائين وبا كسش ور ميرفت. بعد بهش گفتم كه من يه بار به مادرم قرص خواب دادم وكردمش ويه جوري بهش اينو رسوندم. بعد تلفن رو قطع كردم. اومدم تو اتاق. اصلا انگار اتفاقي نيفتاده. فردا شبش قرار بود پدرم بره شهرستان ومنو مادرم شب تنها بوديم. مادرم جاها رو انداخت و چراغ رو خاموش كرد. بعد از 10 دقيقه منو صدا كرد و گفت كه ظهر خوابيده و خوابش نمياد. بهم گفت برم يه ليوان آب بيارم كه قرص خواب آور بخوره. تا اينو شنيدم بدنم به لرزه افتاد. ليوان آب رو گرفت و تو تاريكي گفت فعلا يه دونه بسه. آبوخورد. بعد از 5 دقيقه يكي دو بار صداش كردم. ديدم جواب نداد. آروم رفتم پهلوشو دستم رو گذاشتم روي كونش. چه قدر نرم وگوشت آلود. نفس نفس زدن مادرمو مي شنيدم. سريع دامن مادرم رودادم بالا. شورت نپوشیده بود. دهنم روگذاشتم لاي كونش و شروع كردم به ليسيدن. بعد خودم لخت شدم و برعكس پهلوش خوابيدم. كيرم رو گذاشتم رو صورتش و هي با كيرم مي زدم روي لپش. برگشتم و به كيرم تف زدم و آروم آروم بعد از باز كردن لاي پاش كردم توكونش. اصلا ديوانه بودم و هيچي نمي فهميدم. شروع كردم به عقب جلو كردن. بعد تا ديدم آبم داره مياد سريع كيرم رو درآوردم و آبم رو ريختم روي كونش. اون شب تا صبح با مادرم بازي ميكردم. فرا صبح ساعت ده صبح از خواب پا شدم وبي نهايت نگران بودم. كه ديدم مادرم از خواب پا شد. لبخند زنان گفت ديشب خيلي خوب خوابيده. خوشحال از اين موفقيت بيرون زدم. بيشتر ازاين خوشحال بودم كه پدرم زنگ زده بود و گفته بود كارش يك هفته طول ميكشه. اصلا نفهميدم كي شب شد. پس از خوردن شام جاها رو انداختم. مادرم گفت امشب ميخواد دوتا قرص خواب بخوره. آب رو كه آوردم ديدم دستشو الكي مشت كرده مثلا داره قرص ميخوره. تا دراز كشيد 5 دقيقه بعد چون جرات پيدا كرده بودم لخت مادرزاد شدم و مادرم روهم تمام لباسشو درآوردم. اونهم لخت مادر زاد شد. لاي پاشو وا كردم و كيرمو گذاشتم توي كسش. هي تلمبه ميزدم. بعد كيرمو درآوردم آروم مادرمو برگردوندم به پشت. و روي سوراخ كونش تف كردم و يكي از انگشتام رو آروم كردم توي كونش. اين كارو تكرار كردم. بعد از شل شدن دوتا انگشتم رو كردم. صداي آروم ناله كردنشو ميشنيدم وبروم نمياوردم. چون مثلا خواب بود كونش كه گشاد شد سريع كاهك كيرمو كردم توي كون مادرم. تند تند عقب جلو كردم وآبم رو ريختم توي كون مادرم. خلاصه تا صبح كارم اين بود. شب فرداي اونروز يه فكري به سرم زد. قبل از اينكه مادرم بگه قرص خواب ميخواد بخوره من گفتم كه ميخوام قرص خواب بخورم. بعد از خوردن قرص خوابيدم. بعد از ده دقيقه ديدم مادرم صدام كرد وچون جوابي نشنيد اومد سراغم. آروم شلوارمو از پام كشيد پائين و كيرمو گذاشت تو دهنش. هي ساك ميزد تا آبم خواست بياد چشمامو باز كردم. بلند شدم و پريدم روي مادرم وهي مي ليسيدمش. ديگه هم اون بيدار بود هم من. خلاصه تا مي تونستم مادرمو كردم. از اون زمان تا الان هرموقع فرصت بشه مادرم رو ميكنم. با اينكه من ازدواج كردم ولي لذت كردن مادرم يه چيز ديگه است.

خواهر خوب

خواهر خوب
اسم من حمیده. بیست سالمه. می خوام داستان سکس با خواهرم را براتون تعریف کنم. تعداد اعضای خانواده ما پنج نفره. یه مادر و دو خواهر. سارا که پانزده سالشه و ساناز که هفت سالشه. پدرمون در شهر دیگه ای کار می کنه و هر دوهفته یکبار یک هفته به مرخصی میاد. یک روز که از دانشگاه به خونه اومدم مستقیماً به اتاق بالا (اتاق کامپیوتر) رفتم. یهو دیدم خواهرم هول شد و یک سی دی رو سریع از داخل سی دی رام در آورد و به من سلام کرد. من متوجه موضوع شدم ولی به روی خودم نیاوردم. بعد برای نهار خوردن رفتیم پایین. بعد از خوردن نهار من به اتاق بالا رفتم تا بفهمم موضوع سی دی چی بود. مستقیمآً سر کیف خواهرم رفتم. بعد از کمی گشتن متوجه سی دی مورد نظر شدم. اون رو داخل سی دی رام گذاشتم. حالا فهمیده بودم که خواهر نجیبم چی نگاه می کرد. بله اون زندان زنان نگاه می کرد. حالا از یک طرف نگران بودم و از طرف دیگه یک وسوسه شیطانی منو شادمان می کرد. کامپیوتر رو خاموش کردم و رفتم پایین تا به ظاهر تو اتاقم استراحت کنم و منتظر بمونم تا خواهرم برای خوابیدن بره به اتاق بالا. بعد از نیم ساعت همین اتفاق افتاد و سارا به اتاق بالا رفت. بعد از یک ربع ساعت من به اتاق بالا رفتم. دیدم که سارای خوشگلم به سینه روی تخت خوابیده و یک دامن سیاه بلند و یک پیراهن نارنجی تنشه. من آرام آرام رفتم کنار تخت و نشستم روی زمین و دستمو آروم به کونش نزدیک کردم و آروم روی کونش گذاشتم. وای عجب کون خوش تراشی داشت. یه کم همون طوری به کارم ادامه دادم و همزمان کیرم رو میمالیدم. یه کم پر روتر شدم و دامنش رو بالا آوردم. تا چشمم افتاد به رانهای سفیدش نزدیک بود آبم بیاد ولی جلوی خودم را گرفتم. دامنش رو که بالاتر دادم چشمم افتاد به شورت سفیدی که مدتهای زیادی کس و کون خواهرم را همراهی کرده بود. از روی شورت کون سارا را به آرامی می بوسیدم و نوازش می کردم. بعد از پنج دقیقه از این کار سیر شدم. تصمیم گرفتم شورتش رو کمی پایین بکشم. آروم ناخنهام رو به زیر شورتش بردم و آرام آرام به سمت عقب کشیدم. (البته حدود یک دقیقه طول کشید). شورتش بیش از حد معینی پایین نیامد چون که پاهاش کمی باز بود و اجازه حرکت کردن شورتش را نمیداد. در این موقع یه کم ترسیدم و به خودم گفتم که زیاد جلو رفتی و هر آن ممکنه سارا بیدار بشه. ولی افکار شیطانی می گفت که ادامه بده. اگر هم بیدار شد تهدیدش کن که جریان سی دی را به مامان می گم. در همین فکرها بودم که خواهرم غلتی زد و به پشت خوابید و چشمهاش رو باز کرد. با تعجب گفت حمید اینجا چه کار می کنی؟. و همزمان متوجه پایین آمدن شورتش شد. با صدای بلند گفت: بی شعور احمق چیکار داری می کنی؟. من سریع دستم را جلوی دهنش گذاشتم که صداش رو مامان و ساناز نشنوند و سعی کردم آرومش کنم. همون طوری که دستم جلوی دهنش بود در گوشش گفتم من موضوع سی دی رو می دونم. اگه جیکت در بیاد به مامان همه موضوع را می گویم و رهاش کردم. رفتم در اتاق را قفل کردم و رفتم پیشش. دیدم داره گریه میکنه. گفتم مگه چیه؟. گفت می خوای با من چه کار کنی؟. گفتم نترس عزیزم. خواهر خوبی باش و به من اعتماد کن. و همزمان سرش را روی سینم گذاشتم و آرامش کردم. بعد بغلش کردم و از تخت پایینش گذاشتم و گفتم دستهاتو رو تخت بنداز و کونت را برام بده به طرف بالا. اون هم گوش کرد و دستاشو رو تخت انداخت. من هم بلافاصله دست به کار شدم و شلوار و شورتم را درآوردم و دامنش را بالا زدم و کیرم را به شورتش چسباندم و روش خوابیدم. اشکهای سارا کم کم داشت به لبخند تبدیل می شد و من خوشحال بودم. برگشتم و شورتش را درآوردم و مات و مبهوت به کس سارا که کمی پشمالو بود نگاه می کردم. ناگهان به کسش حمله کردم و شروع به بوسیدن و لیسیدنش کردم. دیگه هر دومون به اوج شهوت رسیده بودیم. خواستم که کیرم رو در کسش فرو کنم. ولی این بار من بر افکار شیطانی غلبه کردم و به خودم گفتم که ارزش بکارت خواهرم بیشتر از اونه که بخواهم برای ارضا شدنم پرده اش را پاره کنم. و بی خیال کس شدم و رفتم به فکر سوراخ کونش. سریع به اتاقم رفتم.(البته شلوارم را پوشیدم) و ژل لیدوکایین را از کمدم برداشتم و سریع به اتاق بالا برگشتم. کمی از ژل را به سوراخ سارا زدم . سارا گفت داداشی این چیه مالیدی بهم؟. گفتم چیزی نیست عزیزم. میخوام دردت نگیره. گفت مگه درد هم داره و همزمان با این حرفش برگشت و یه نگاهی به کیرم کرد و کمی ترسید.(آخه کلفتی کیره من در حدود 5_4 سانت و درازیش حدوده 12 سانته). گفتم نترس سارا جون و ژل لیدوکایین را رو کیرم خالی کردم و یه کم مالوندمش تا بیحس شد. بعد کیرم را آرام آرام داخل سوراخش کردم. ولی ژل کار خودش را روی سوراخ سارا نکرده بود و آخ و اوخش بالا رفت. تا جایی که دهنش را با دستم گرفتم که آبروریزی نکنه و کیرم را آرام داخل سوراخ نازش به حرکت در آوردم . دیدم سارا شروع کرد به گریه کردن و گفت داداش غلط کردم که فیلم سکسی دیدم. اصلاً برو به مامانی بگو ...آخ آه....دردم میاد خیلی... وای مامان جون آخ... من هم سرعت ضربه هام را بیشتر کردم و دستم را هم به داخل پیراهنش بردم و سینه بندش را کنار زدم و سینه های کوچیکش را نوازش کردم. بعد از حدود 6_5 دقیقه آبم با تمام فشار داخل کونش ریخته شد. چند دقیقه همون طوری روش بیحال افتادم و بعد بلند شدیم و لباسامون رو پوشیدیم. بهش گفتم:خوب بود؟. گفت: آره ولی به دردش نمی ارزید. گفتم: کم کم عادت می کنی و بیشتر حال میکنی. همون شب دوباره بردمش اتاق بالا و دوباره سرپایی از کون کردمش ولی 6_5 دقیقه بیشتر طول نکشید و زود رفتیم پایین. خواستم ازش قول بگیرم که هر روز بکنمش. ولی قبول نکرد و گفت اگه بخواهیم همین طوری ادامه بدیم مامان شک میکنه. بهتره هر وقت تو خونه تنها شدیم با هم سکس داشته باشیم. من هم بوسش کردم و گفتم چشم خواهر خوبم.

داستان سکسی من با زن عمو

زن عمو

سلام ، اسم من سعيده و ۲۳ سالمه. داستاني رو كه مي خوام براتون تعريف كنم از بچگي من شروع ميشه و تا الان هم ادامه داره. اين داستان با زن عمومه. ما يك فاميل مذهبي داريم و همه در فاميل ما با حجاب هستند. اما زن عموی من كه اسمش سيمين بود بي حجاب بود و عموي من تو كانادا با اون آشنا شده بود. من تابستونها ميرفتم خونشون و با پسر عموم كه اسمش كامي بود بازي مي كردم. بعضي شبها هم اونجا مي موندم. شبها كامي لخت مي خوابيد و سيمين به من مي گفت كه منهم لخت بخوابم. چون هوا گرم بود. صبحها هم معمولا تا عصر ديگه لباس نمي پوشيديم و منوكامي با همديگه خيلي ور ميرفتيم. شبها هم بعد از اينكه همه مي خوابيدند ما با همديگه توي تخت به قول خودمون دودول بازي مي كرديم. يكبار صبح كه بيدار شديم رفتيم آتاري بازي كنيم سيمين اومد پيش ما نشست و دست كرد تو شورت كامي و گفت صبح بخير دودول طلا. من برگشتم و گفتم دودول طلا ديگه چيه و اونهم زد زير خنده. كامي پاشد و شورتش رو كشيد پايين و گفت خوب دودول طلا اينه ديگه. سيمين مال اونو بوسيد وگفت اي قربون پسرم برم. منهم براي اينكه كم نيارم كشيدم پايين و گفتم خوب منهم دارم. ديدم سيمين و كامي با تعجب به مال من نگاه مي كنن. سيمين با خنده گفت ديگه اين دودول طلا نيست. من گفتم پس چيه؟. گفت به اين ميگن كير. بعدش گفت همه از اينها ندارند. مثلا دخترها كير ندارند. ما دوتايي گفتيم پس چي دارند؟. اونهم گفت هيچي. كامي هم به مامانش برگشت گفت یعني تو هم كير نداري؟. اونهم گفت نه. من گفتم اگه راست مي گي نشون بده ببينيم. اونهم بي گفتگو كشيد پايين و به ما كسشو نشون داد كه خيلي هم تروتميز بود. اما نذاشت دست بزنيم. بعدشم گفت ولي شما اين حرفها رو به كسي نگين ها. از اونروز به بعد ما هر وقت كه با هم بوديم هي از اين سوالها از سيمين مي كرديم و اونهم بيشترشوجواب ميداد. باهم استخر مي رفتيم و شورت هامون رو در مي آورديم. يكبار سيمين هم اومد تو استخر و با ما بازي مي كرد. ما گفتيم چرا با لباس اومدي تو آب؟. تو هم لباسات رو دربيار. وقتي تي شرتش رو درآورد منو كامي مات و مبهوت به پستونهاش نگاه مي كرديم. آخه خيلي درشت و چاق و چله بود. برعكس خودش كه خيلي خوش اندام و لاغر بود. وقتي هم كه با ما بازي مي كرد ما پستونهاش رو فشار مي داديم و نيشگون مي گرفتيم. اونهم يواش يواش داغ شده بود. كامي رفت زير آب و شورتش رو كشيد پايين كه يهو جيغ زد. منهم گفتم چيه اونجاتو وشگون گرفته كه جيغ مي زني؟ و افتادم به جون پستونهاش. ما بچه بوديم و نمي دونستيم چه جوري ميشه به سيمين حال داد. ولي خودش بعد از اينكه از استخر اومديم بيرون تو خونه مثل ما لباس نپوشيد. بعد از چند بار ديگه لخت بودن ما عادي شده بود. ولي مي دونستيم كه اينكار تو فاميل عادي نيست و ازش حرف نمي زديم. صبحها وقتي فيلم مي ديديم كامي ميرفت تو بغل سيمين و كيرشو ميچسبوند به شكم سيمين. سيمين هم رو كاناپه دراز مي كشيد. هي كامي رو جابجا مي كرد تا كيرش بره رو كسش. بعد من رو هم بغل مي كرد و مياورد رو خودش و با دودول هر دومون بازي مي كرد. تقريبا همون سال اولي كه ما شروع كرده بوديم اينكارا رو كردن عموم با خانوادش رفتند كانادا. تا ۷ سال كه من ۱۶ ساله شده بودم. اونموقع اونا به خاطر مشکلات تو اونجا تصميم گرفتن كه سيمين با كامي بيان تهران. اما عموم به خاطر كاري كه داشت چند ماه بعد بياد. من دوباره ياد خاطره هام افتادم. مي رفتم خونه سيمين و با كامي دوباره شروع كرديم به صحبت ديدم كه كامي ديگه علاقه اي به اون كارا نداره. اما سيمين همون دفعه اول بعد از خوش وبش گفت دودول طلات چطوره؟. فهميدم كه اونهم طالبه. منهم گفتم سلام مي رسونه و خنديديم. از خودم پرسيد و اين كه دوست دختر دارم يا نه و اينكه مي كنمش يا نه. بعدش هم گفت اگه خواستي دوستتو بكني خونه ما در اختيارته و كليد هم بهم داد. بعدشم گفت يك كم اين كامي رو هم تو كارهات بازي بده. چون اونجا خيلي حال مي كرده و از وقتي اومده اينجا حالش گرفته شده. من به شوخي گقتم تو كه اصلا حال نمي كردي؟. خنديد و گفت بيشتر با همين كامي و دوستهاش يه ناخونكي مي زديم. مي خوام ببينم تو هم مايه شو داري يا فقط بلدي حرف بزني . گفتم حيف كه كامي اينجاست. وگرنه مي گفتم اون دودول طلاي كوچولو چه هيكل وبازويي بهم زده و چه به روزگارت مياره. اونهم كم نياورد و گفت الان مي فرستمش دنبال نخود سياه. كامي بعد از ۵ دقيقه رفت و ما شروع كرديم به لخت كردن همديگه و تو همين حين لب مي گرفتيم. خيلي داغ بود. هي خودشو مي ماليد و ناله مي كرد. پستونهاشو كه از بچگي چشمهام روش مونده بود و آرزوي خوردنشو داشتم فشار ميدادم هنوز همونجوري ترگل ورگل و جوندار بود. دستش رو انداخت دور گردنم و يك پاش رو آورد قلاب كرد پشت من. منهم برگردوندمش و بلندش كردم. با كيرم فشارش مي دادم به ديوار و از روي شلوار تلمبه ميزدم تا حشري بشه. ناله هاش ديگه بلند شده بود. دست انداختم و پستونهاش رو كردم تو دهنم و حسابي خوردم. هم مي ماليدم و هم مي خوردم. دستم رو گرفت و دو تا انگشتم رو برد طرف كسش. گفت بكن توش. تو همون حالت كه مي كردمش خودشو كشوند طرف كاناپه و خودشو انداخت رو كاناپه و پاهاشو داد بالا. من ديوانه وار با كسش بازي مي كردم و همه جاي كسش رو هم زبون مي زدم و همينطور بالاتر مي اومدم و سينه اش رو هم مي ليسيدم. سر سينه هاشو گاز ميزدم و مي چلوندم. چند دقيقه كه اينكار رو كردم برگشت گفت بكن تو والا مي ميرم. من تازه شورت و شلوارم رو درآوردم. وقتي كيرم رو ديد گفت من از بچگيت مي دونستم كه آينده ات خوب مي شه. كيرم رو گرفت تو دهنش چرخوند و بعد تف كرد روش و گفت بكن تو كسم. منهم يهو كردم كه جيغ بكشه و ناله كنه كيرم خورد به ته كسش و جيغ بلندي كشيد كسش خيلي تنگ نبود. معلوم بود اونجا خيلي داده. ولي پر آب بود برگشت گفت كسم پاره شد. خيلی بي انصافي. آدم دفعه اول عزيزشو اينطوري ميكنه؟. دردش گرفته بود. درآوردم و يه كم ماليدمش و دوباره كردم تو كسش. پاهاشو دورم حلقه كرده بود و فشار ميداد. جوري كه راحت نمي تونستم تلمبه بزنم . از همه ی زورم استفاده مي كردم. ديدم كيرم داغ شده و ممكنه آبم زود بياد. درآوردم و گفتم بشين روش. پشت به خودم كردمش تا وقتي كيرم رو تو كسش ميكنه بخوره به ديواره جلوي کسش تا زودتر ارضا بشه. بعد دوباره همون حالت افتادم روش و ايندفعه پاهاشو گذاشتم رو شونه هام كه نتونه زياد تكون بخوره و كيرمو با قدرت تمام ميزدم به ته كسش. ديگه يه تيكه همينطور جيغ مي كشيد. يهو كيرم خيس شد. فهميدم كه ارضا شده. اما من هنوز جا داشتم. خوشحال بودم كه اون اول خالي شده. بي توجه به اون باز تلمبه ميزدم. تقريبا چند ثانيه بعد داشت آبم ميومد. گفتم كجا بريزم؟. گفت بريز همون تو. تو كانادا راهشو بستم. من روش خوابيدم و كيرم رو آنچنان فشار مي دادم و داد مي زدم كه زير من دست وپا مي زد. بعد از اينكه خالي شدم منو انداخت پايين كاناپه و گفت اگه يه كم ديگه طول مي كشيد خفه مي شدم. وقتي يكساعت بعد كامي اومد همه چيزرو براش تعريف كرد. منهم قضيه اون يكي زن عموم رو تعريف كردم تا اونهم بياد تو جمع ما. تا اومدن عموم ما يه چند ماهي باهم بوديم و پارتي مي داديم و سكس دسته جمعي داشتيم

داستان سکسی من و مامان مریم

من و مامان مریم

من امید هستم. 21 ساله و داستان خودم و مامانم رو برای شما می نویسم. من از 14 سالگی با مامان جونم که اسمش مریم هست تنها زندگی میکنم. چند سال پیش بود که توی یک تصادف پدر وخواهر کوچیکم رو از دست دادم. من از روزی که با مامانم یعنی مریم جون تنها زندگی میکنیم خیلی با هم راحت شدیم. جوری که من بدون هیچ مشکلی تمام حرفهامو بهش میزنم و اوهم همینطور. از قدیم مامانم تمام کارهاشو جلوی روی من انجام میداد. مثلا مامان رو لخت می دیدم. یا شبها که میخواست بخوابه روی من دراز می کشید ومنو بوس میکرد وخیلی چیزهای دیگه. منهم جلوی مامانم کامل لخت میشدم ولباس عوض میکردم. توی حموم مامانم با یه شورت میومد و کمر منو میشست ومنهم همینطور. من با مامانم زیاد مهمونی میرفتم. مهمونی هایی که اغلب زن و مرد با هم قاطی بودن. مامانم بعد از مرگ پدرم حسابی حشری بود واکثر مواقع داشت با خودش ور میرفت. بعضی وقتا هم با شاگرداش یا دوستاش لز می کرد. راستی مامان دبیر زیست هست وحدود41 سال داره. زن زیبا و خوش هیکل با اندامی مناسب. بعداز مرگ پدرم ثروت پدرم به من و مامانم رسید و وضع مالی خوبی داریم. تو مهمونی هایی که میریم اکثرا بزن و برقص زیادی میشه. خونه ی دوست مامانم یک روز پارتی بود و ما اونجا بودیم. حسابی مست شده بودیم. موقعی که مهمونی تمام شد با مامانم به خونه اومدیم. مامانم خیلی حالش ناجور بود و کاملا مست بود. لخت لخت شده بود. روی تختش ولو شده بود. منم رفتم دیدم داره با خودش ورمیره. گفتم انگار خیلی حشری هستی. گفت آره لامصب. امشب کیر خوب گیرم نیومد. من تعجب کردم. چون مامانم از این حرفها نمی زد. خلاصه اونشب گذشت و فرداش به مامانم گفتم دیشب چت بود که میگفتی کیر گیرم نیومده؟ و حسابی سربه سرش گذاشتم. اونم از اینکه این حرفو زده بود حسابی بهم ریخته بود وخجالت میکشید. خلاصه از اون روز به بعد من به مامانم یه جور نظر پیدا کرده بودم. خودمو بهش می چسبوندم. اونم منو پس نمی زد و تو حموم که میرفتم بزور کاری میکردم که شورتشو در بیاره. اونم برای اینکه من راضی بشم این کارو میکرد. خلاصه جوری شده بود که من همیشه اونو می مالوندم واونم هیچی نمی گفت. تا این که یک شب به من گفت تو از کجای من خوشت میاد؟. من گفتم کونت. گفت برای چی از کونم؟. گفتم بخاطر اینکه قلمبه از پشتت زده بیرون و همیشه تو مهمونی ها همه کونتو انگلولک میکنن. من دلم میخواد مال من باشه. اونم قبول کرد وگفت مال تو. ولی حق نداری کاری بکنی. فقط میتونی بمالیش وبوس کنی و لیس بزنی. منم از خدا خواسته قبول کردم تا مدتی هر کاری کردم نگذاشت اونو بکنم. تا اینکه یک روز رفتیم خونه ی خاله لاله. خاله لاله در اصل دوست مامانم میشه و چون خیلی به خونه پدر بزگم رفت و اومد داشتن واز بچگی با مامانم بزرگ شدن من به اون میگم خاله. بچه های اون هم که یه دختر وپسرن به مامان من میگن خاله. بچه هاش همسن منن. یکیشون21 و اون یکی 19 سالشه. مهمونی جشن تولد دخترش بود. تمام دوستان و اقوامشون و دوستای دختر و پسرش بودن. تعدادیشون تو اکثر مهمونیا و جشنها بودن. شوهر خاله لاله خارج کار میکنه. اونجا زن گرفته ودیگه خیلی کم شاید سالی 2 بار به ایران بیاد. اوناهم وضع مالی بسیار خوبی دارن. بعد از اینکه مهمونایی که غریبه تر بودن رفتن جمع خودمونی شد. همه شروع کردن به رقصیدن با یکی. من با خاله لاله خیلی میونم خوبه و خیلی سر به سر هم میذاریم و شوخی ناموسی میکنیم. بهم گفت بدبخت مامانت تو کف کیر پسرمه. پسرم میخواد جرش بده. گفتم خاله جون منم تورو جر میدم. به هم در. گفت آه راست میگی. خلاصه من و خاله خیلی سر به سر هم گذاشتیم. آخرسر چهارتا از بچه ها بودن. به من و مامانم خیلی عرق دادن ومست کردیم. آخر سر هم خالم به من و مامانم و اکثر کسایی که اونجا بودن قرص اکستازی داد. من دیگه هیچی حالیم نبود. تو هوا بودم. موقعی که یه ذره حالم سر جاش اومد دیدم که لخت روی تختم و یکی داره منو از کون میکنه. دیدم که مامانم هم بغل دست منه و لخت لخته و دارن اون رو هم میکنن. من اصلا حال نداشتم. راستش یه جورایی از کون دادن خوشم میومد. توی آینه همه چیو داشتم می دیدم. منظره ی جالبی بود. من در کنار مامانم داشتم کون می دادم. مامانم روی کیر یکیشون نشسته بود و اون یکی کیرشو کرده بود تو کونش. خیلی حال میداد. طوری که موقعی که اونا آبشون اومد منهم آبم اومده بود. موقعی که اون چهارتا که همشون دوستام بودن رفتن بیرون مامانم خواست لباساشو بپوشه بره بیرون. من اونو گرفتم وبوسیدمش. گفتم مامان من دلم میخواد بکنمت. اونم قبول کرد. رفت روی تخت دراز کشید. من شروع کردم به خوردن سینه هاش و با دستم کسشو می مالیدم. اونم با کیرم ور می رفت. گفت میخوام کیرتو بخورم. منم بلند شدم و همونطور که خوابیده بود نشستم روی سینش و کیرمو گذاشتم جلوی دهنش. اونم کیرمو گرفت و شروع کرد به ساک زدن. وای که چقدر قشنگ این کارو می کرد. همزمان انگشتشو کرده بود توی سوراخ کونم و داشت باهاش بازی می کرد. این کار خیلی منو تحریک می کرد و باعث می شد کیرم راست بمونه. چون یه دفه آبم اومده بود میدونستم که به این زودیا دوباره نمیاد. واسه همین اجازه دادم هر چقدر دلش میخواد کیرمو بخوره. وقتی حسابی ساک زد گفت حالا می تونی کیرتو بکنی تو کس خوشگلم. منم گفتم چشم مامان جون. خودش پاهاشو داد بالا. من نشستم روبروش و پاهاشو انداختم رو شونم و کیرمو گذاشتم دم کسش. با یه فشار کیرم رفت تو کسش.کسش زیاد گشاد نبود. شروع کردم به تلمبه زدن. بعد از چند بار تلمبه زدن گفتم مامان جون یادته یه بار گفتی کونم مال تو؟. حالا میخوام کونتو بکنم. گفت بکن پسر خوشگلم. کونم مال توئه. کونمو بکن. منم کیرمو از کسش در آوردم و کردم تو کونش. مامانم دیگه داشت از شدت خوشی جیغ میزد که خالم اومد توی اتاق. گفت به به مریم خانم هم به پسرش کس میده. فکر میکردم تنها من به پسرم کس میدم. خالم هم اومد و شروع کرد به خوردن سینه های مامانم و همزمان انگشتشو کرد توی کون من. ولی لخت نمی شد. چه کیفی داشت. یه تاپ کوتاه تنش بود که از بالاش تمام سینش معلوم بود و یه دامن کوتاه. چون شورت پاش نبود کس عینهو لبوش معلوم بود. خلاصه من تمام آبمو ریختم تو کس مامانم. چون خودش گفت که لوله هاشو بسته. اونهم که دیگه ارضا شده بود پاشد. وگفت من اگه میدونستم اینقدر حال میده اینهمه وقت دنبال کیر پسر لاله نمی دویدم. خلاصه اونشب یه شب به یاد موندنی بود. من از اون شب به بعد حسابی با مامانم سکس دارم. از اونروز به بعد با خالم و پسر و دخترش همگی با مامانم سکس گروهی داریم. توی یه وقت دیگه داستان سکس گروهیمونو براتون میگم

داستان سکسی من و مامان و امید

من و مامان و امید

من اسمم رامتینه و اهل تهران هستم. اول از همه بگم که من گی هستم اما خوب سکس با زنها رو هم دوست دارم. داستان از اینجا شروع می شه که من و مامان و خواهرم تو خونه تنها هستیم چون مامان طلاق گرفته و ما با اون زندگی می کنیم............ مامان 39 سالشه و من 20. خواهرم هم 18سال. من از بچگی به مامان خیلی وابسته شدم. چون قیافم هم دخترونه بود همه به من میگفتن بچه ننه. ولی من ناراحت نمی شدم چون من واقعاُ مامانو دوست داشتم و اونم همینطور. مامان وقتی از بابا طلاق گرفت اوضاعش از نظر روحی به هم ریخت. برا همینم من همیشه کنارش بودم. از همین جا وابستگی من به مامان شروع شد و هر روز بیشتر می شد. حالا دیگه خواهرم هم تو یه شهر دیگه دانشگاه قبول شده بود و من و مامان همیشه با هم تنها بودیم. من دیده بودم که مامان با دوستای قدیم بابا قرار می ذاشت. اصلا جداییشون هم باعثش همین بود. یه چند بار دیده بودم که با اونا بیرون میره و دیر وقت میاد. اما به روی خودم نیورده بودم. نا گفته نمونه که مامان چون چند سال بود که ورزش می کرد جوون مونده بود و تو خانواده هم به زیبایی معروف بود. همه بهش می گفتن ازدواج کنه اما قبول نمی کرد. اگه کسی اونو می دید 27 ساله به نظر می رسید. رابطه من و مامان دیگه اینقدر نزدیک بود که مامان وقتی می خواست بره مهمونی لباساشو جلوی من امتحان می کرد و نظر منو می پرسید. یا تو حمام من کمرشو می شستم و .... این ماجرا ادامه پیدا کرد تا یه شب من نسشته بودم و مامان هم حمام بود وقتی از حمام بیرون اومد منو صدا کرد. راستی یادم رفت بگم که این آخرا رفتار مامان یه جوری شده بود که منو حشری می کرد. مثلا شبها که منو می بوسید ازم لب می گرفت یا جلوی من لباسای سکسی می پوشید و عشوه میومد. خلاصه منو صدا کرد گفت بیا این جا. منم رفتم. دیدم وای مامان فقط یه شورت گیپور پوشیده. بدون سوتین و یه آرایش غلیظ هم کرده بود. من دیگه حسابی حشری شده بودم. گفتم مامان جایی می خوای بری؟. گفت: آره می خوایم بریم مهمونی امشب. حالا ببین من پشت باسنم چی شده. می سوزه. منم رفتم پشتش و گفتم کجاشه؟. دستمو با احتیاط گذاشتم روی رون پاش. گفت بالا تر. منهم رفتم بالا تر. اونم هی کونشو میمالید به دستم. گفت رامتین جون امشب می خوایم با هم یه مهمونی داشته باشیم. اینو گفت منو بغل کرد. گفت: دوستت دارم پسرم و شروع کرد منو بوسیدن. دیگه من هیچی نمی فهمیدم. ازهم عاشقانه مثل یه زن و شوهر لب می گرفتیم. مامان شلوارم رو درآورد بعد تیشرتمو و آخر از همه شورتمو. کیرمو درآورد. بهم گفت امشب می خوام اونجا که ازش اومدی بیرون رو نشونت بدم و شروع کرد کیر داغ منو لیسیدن. من اصلا باورم نمیشد و بعد خودش شورتشو در آورد و خوابید رو تخت گفت بیا بغل مامانی عزیزم. من رفتم اونم خودش کیرمو به کسش راهنمایی کرد. کردم تو وای چه باحال بود. من از چه جای نرمی اومده بودم بیرون. عالی بود. اونشب منو مامانی خیلی حال کردیم. مامان از من قول گرفت که مثل یه زن و شوهر باشیم. همیشه کنار هم باشیم. منم چون دوستش داشتم قبول کردم. اما انگار ته دلم راضی نبودم. انگار منم مثل مامان دلم میخواست یکی منو همین طور دوست داشته باشه. دلم میخواست ببینم سکس با یه پسر چه حالی میده. دلم می خواست یکی رو دوست داشته باشم مثل یه زن. نمی دونم شاید من باید دختر می شدم. آخه تو مدرسه من از همه بچه ها خوشگلتر بودم. قیافم هم که دخترونه بود. بچه ها به کونم دست می زدن من خوشم میومد. اما به روی خودم نمیوردم. اونا هم فکر می کردن من حواسم نیست. ما جرا گذشت تا من وارد دانشگاه شدم اونجا با یه پسرهم رشته ام آشنا شدم که شهرستانی بود و اونجا خونه داشت. اسمش امید بود. ما با هم خیلی خیلی صمیمی شدیم. من بعضی شبها اونجا می خوابیدم. واسه درس خوندن کم کم احساس کردم که بهش خیلی وابسته شدم. همو واقعا دوست داشتیم. تا اینکه یه روز از احساسام با هاش صحبت کردم. اونم گفت که منو دوست داره و حاضره که منو ارضا کنه. امید هم به خونه ما رفت و آمد داشت و با مامان هم صمیمی بود. مامان هم بهش اعتماد داشت. یه روز اومد خونه ما. مامان هم نبود. من یه جوری بودم. یه حس عجیبی داشتم. امید هم انگار فهمیده بود که من حشریم. منو تحریک می کرد. منم تصمیم خودمو گرفتم. رفتم تو اطاق لباسامو در اوردم. یه آرایش غلیظ کردم. ناخونامو لاک زدم. موهای بدنم خیلی کم بود. همیشه میزدم. همون شورتی که با مامان اون شب سکس داشتیمو پوشیدم و یه سوتین هم بستم و اومدم جلوی آیینه. خودمو تو آیینه دیدم. واقعا مثل یه دخترشده بودم. اومدم بیرون. امید منو که دید اولش جا خورد. اما من رفتم جلو. خودمو انداختم تو بغلش. اونم منو بوسید. ازم لب گرفت. بعد گفت بیا با هم بریم حموم. منو بغل کرد و برد تو حمام. من خودمو در اختیارش گذاشته بودم. وان حمومو پر از آب گرم کرد. مدام منو می بوسید. من داشتم واقعا حال میکردم. منم دستمو گذاشتم رو کیرش و می مالوندم. بعد من شلوارکشو در آوردم. شورتشو بو کردم. این بو منو مست می کرد. شورتشو در آوردم و کیرشو کردم تو دهنم و شروع کردم به لیسیدن. چه لذت بخش بود. اونم اول حسابی ازم لب گرفت. منم براش عشوه میومدم. اومد پشتم. اول سوتینو باز کرد و بعد شورتمو کشید پایین و کون سفید بی موی منو بوسید و لیس زد. من تو آسمونا بودم. یه کم گاز گرفت. بعد منو برد تو وان حمام. منو خوابوند و شروع کرد نوک سینه هامو خوردن و با انگشتش می کرد تو کونم. منم با کیر داغش بازی میکردم و از لذت آه می کشیدم. بعد اومد و انگشتای پامو مک زد. مدام قربون صدقه ام میرفت. مثل یه دختر شده بودم. باورم نمی شد!. منو بلند کرد و از پشت خوابوند. منم کونمو قنبل کردم. اول با یه کم آب و صابون کون سفیدمو شست و بعد آروم کیرشو فشار داد تو سوراخم. یه کم درد داشت. اما لذت می بردم و شروع کرد تلمبه زدن و از پشت سینه هامو فشار می داد. مرتب به کونم سیلی میزد. وقتی آبش اومد همشو ریخت تو کونم. من دیگه ازحال رفتم. اون منو تو حمام شست و منو بغل کرد و از حمام بیرون آورد. رفتیم تو اتاق. امید رفت سر کمد لباسای مامانم. یه شورت زنونه ، یه سوتین مشکی ، تاپ و دامن کوتاه آورد و تن من کرد. خیلی حال می داد. یه کم که حالم جا اومد آرایش کردم. با هم شام خوردیم. لذت بخش ترین شام عمرم بود و تا صبح مثل یه زن و شوهر تو بغل هم خوابیدیم. در حالی که ظاهرا من یه پسر بودم. اما در درون احساس دختر بودن می کردم. با امید قرار گذاشتیم که با هم ازدواج کنیم. راستی از مامان بگم. مامان اون شب ما رو دیده بود. اما هیچی نگفته بود. بعدها فهمیدم امید با مامان هم رابطه داره. حالا دیگه منو مامان هردو زن امید بودیم. امید هم واسه من وهم مامان شوهر بود. حالا یه مدته که هر سه داریم با هم با لذت زندگی میکنیم و سکس گروهی لذت بخشی داریم. دوستدار همه بچه های ایران "رامتین

دکتر و مامانم

دکتر و مامانم

ساعت نه شب بود و من باید میرفتم دنبال مادرم تا ببرمش خونه خالم که قرار بود نصفه شب از مکه بیاد. همه اونجا جمع بودند و چون مادرم تا اون موقع باید تو مطب دکتر می موند من باید با ماشین پدرم میرفتم دنبالش. دکتری که مامانم براش کار میکرد از دوستای قدیمی عموم بود و مادرم تو مطبش هم منشی بود و هم دستیارش. حدوداً نیم ساعت زودتر رسیدم و ماشین رو پارک کردم. اول خواستم تو ماشین منتظر بشم ولی ترجیح دادم برم بالا و تو مطب بشینم. به هر حال تابستون بود و هوا گرم بود و کولر ماشین کار نمیکرد. وقتی رسیدم به دم در مطب دیدم که در بسته است. یه کمی تعجب کردم. چون همیشه در اون مطب باز بود یا حداقل نیمه باز بود. آروم در رو باز کردم و رفتم تو. کسی تو سالن نبود. رفتم جلوتر و خواستم مامانمو صدا کنم که صدای دکتر رو از تواتاق شنیدم که داشت میگفت "مطمئنی که زودتر از نه نمیاد؟" بعدش صدای مامانمو شنیدم که میگفت "آره. تازه تو این ترافیک شایدم دیرتر برسه". فهمیدم که دارن راجع به من صحبت میکنن. لای در مطب دکتر نیمه باز بود. جوری که منو نبینن رفتم نزدیک تر و شروع کردم به دید زدن. قلبم داشت تند و تند میزد. مامانم پشت به در بود و دکتر پشت میزش نشسته بود. اول خواستم بیام بیرون ولی کنجکاوی اجازه نداد. مامانمو دیدم که مانتو و روسریش رو درآورد و نگاهی به دکتر انداخت و رفت کنارش. از هیجان داشتم سکته میکردم. میفهمیدم که چه اتفاقی قراره بیافته ولی نمیتونستم باور کنم. مامانم روی پای دکتر خم شد و از روی شلوار شروع کرد به ناز کردن کیر دکتر. دکتر هم لباس سفیدش رو آروم درآورد و یه کمی با موهای مامانم بازی کرد. بعدش دیدم که مامانم زیپ شلوار دکتر رو کشید پایین و کیر دکتر رو درآورد. باورم نمیشد که مامانم مثل جنده های توی فیلم سوپر از این کارا بکنه ولی وقتی دیدم که کیر دکتر رفت تو دهن مادرم باورم شد و خودم هم راست کرده بودم. مامانم با مهارت تمام برای دکتر ساک میزد. زبونش رو روی نوک کیر دکتر بازی میداد و بعد تا ته میکرد تو دهنش و یه کم عقب جلو میکرد و بعدش دوباره درش میاورد و همون کار رو تکرار میکرد. بعد از یکی دو دقیقه مامانم پاشد و شلوارش رو از پاش درآورد و همزمان با اون دکتر هم پیراهن و شلوارش رو درآورد و با زیر پیراهن و شورت که از لاش کیر راست شدش بیرون بود ایستاد جلو مامانم و آروم بلوز مامانمو از تنش درآورد. حالا هردوشون نیمه لخت بودن. برای اولین بار هیکل گوشتی و تپل مامانمو داشتم میدیدم و حسابی حشری شده بودم. دکتر آروم پستونای مامانمو از توی کرست قرمزش درآورد و شروع کرد به مکیدن و خوردنشون. مامانم از زاویه ای که من می دیدم نیمرخ به من بود و سرشو آورده بود عقب و چشماشو بسته بود و داشت لذت می برد. دکتر حسابی با ولع از هردوتا پستون مامانم میخورد و مامانم آه میکشید و زیر لب چیزایی میگفت که نمیشنیدم. بعد از این کار دکتر شورتش رو کاملاً از پاش درآورد و مامانمو برگردوند روی میز خودش. حالا هردوشون پشت به من بودند. دکتر جلوی کون مامانم زانو زد و شروع کرد به بوسیدن و لیسیدن کون مامانم و گاهی هم میگفت "جون. چه کونی. جون" بعدش شورت قرمز مامانمو از پاش درآورد و لای پاش رو یه کمی باز کرد و سرش رو برد لای پای مامانم. نمی دیدم داره چه کاری میکنه ولی از آه و اوه مامانم حدس زدم که داره حسابی کسش رو میخوره. همزمان با این کار دستاشو برده بود جلو و پستونای مامانمو فشار میداد. حسابی که آه و ناله مامانمو درآورد(بعداً فهمیدم اون جیغای بلند آخری که مامانم کشید به خاطر این بود که داره ارضا میشه) بلند شد و همونطوری که مامانم پشت بهش رو میز دولا شده بود کیرش رو گذاشت دم کسش و با یه کمی اینور و اونور کردن کرد تو کس مامانم. یه کمی اولش آروم بود ولی یواش یواش سرعت تلمبه زدنش بیشتر شد و صدای آه و اوه مامانم هم بیشتر شد. حسابی که از پشت مامانمو کرد کیرشو از تو کس مامانم درآورد و مامانمو برگردوند و یه لب ازش گرفت و بعدش رفت و روی تخت مریض که گوشه ی دیوار و رو به زاویه ی دید من بود دراز کشید. مامانمم که درسش رو خوب بلد بود رفت و آروم خودش رو کشید روی دکتر و کسش رو روی کیر دکتر تنظیم کرد و آروم آروم کردش تو. باورم نمیشد که دارم صورت مامانمو در حال کس دادن می بینم. همینطور رو کیر دکتر بالا پایین میشد و جیغ و داد میکرد. دیدن پستوناش که در اون حالت بالا و پایین می رفتن حسابی حشریم کرده بود. بعد از یه مدت دکتر مامانمو کشید کنار خودش و از بغل شروع کرد به کردن مامانم. می شنیدم که داره به مامانم میگه "جون. جون. بهم بگو داری چیکار میکنی؟" و همینطور تلمبه میزد. یکی دو بار این سوال رو پرسید و مامانمم گفت: "دارم کس میدم." بعد دکتر فشار تلمبه زدنش رو بیشتر کرد و گفت " به کی داری کس میدی؟" و مامانمم در جواب گفت"به تو. به دکتر خودم". آره. مامانم داشت به دکترش کس میداد. بعد از یه مدت کوتاه دکتر کیرش رو درآورد و مامانمو برگردوند و گفت "کونتو بده بالا که میخوام حال کنم". مامانم پشتشو کرد به دکتر و سرش رو برد پایین و کونش رو تا اونجایی که میتونست داد بالا. حالا همه چیز در اختیار دکتر بود. دکتر دستشو کرد تو دهن مامانمو حسابی چرخوند تا خیس خیس بشه و بعدش انگشتاشو گذاشت دم کون مامانم. خوب نمی دیدم که انگشتاشو کرد تو کونش یا نه. ولی دیدم که کیرشو رو گذاشت دم کون مامانمو آروم آروم کرد تو. از همه عجیب تر این بود که مامانم صداش هم درنیومد. نمیدونم واسه این بود که داشت تحمل میکرد یا اینکه کلا مادر کونده ای داشتم و خودم نمیدونستم. خلاصه دکتر فشارش رو به کون مامانم بیشتر و بیشتر کرد و یواش یواش صدای مامانم در اومد. "جون. میخوام جرت بدم. میخوام کونتو پاره کنم" اینارو دکتر می گفت و مامانمم داد میزد و معلوم بود که هم درد می کشه و هم داره حال میکنه. بعد از یه مدت کوتاه دکتر کیرش رو درآورد و مامانمو برگردوند و کیرش رو آورد جلوی صورت مامانمو گفت "دارم میام". مامانمم کیر دکتر رو گرفت و کرد تو دهنش و درآورد و بعدش شروع کرد رو به صورت خودش براش جلق زدن. اول یه ذره آب ریخت رو چشم های مامانم. بعدش دیدم که مامانم دهنش رو باز کرد و کیر دکتر رو آورد نزدیک دهنش. حالا فوران آب بود که میرفت تو دهن مامانم و رو صورتش میپاشید و دکتر که آهی از سر لذت میکشید و مامانم حرکت جلق زدنش رو آروم تر و آروم تر کرد و بعدش هم کیر دکتر رو گذاشت تو دهنش و با سر و صورتی که از آب منی پر شده بود شروع کرد به مکیدن کیر دکتر. دیگه نباید اونجا میموندم. آروم اومدم از اونجا بیرون و خودم رسوندم به ماشین. ساعتو نگاه کردم و دیدم پنج دقیقه به نه است. به تمام اون صحنه ها داشتم فکر میکردم. به اینکه از کس دادن مامانم به دکتر چند وقت میگذره و خلاصه تو فکر کس و کون مامانم بودم که دیدم خود مامانم از در ساختمون اومد بیرون و اومد طرف من. گیج و منگ بودم و چیزی رو که دیده بودم نمیتونستم باور کنم ولی واقعیت داشت و بدتر از اون این هم واقعیت داشت که حالا منم دوست داشتم مامانمو بکنم ولی چطوری آخه

داستان سکسی دايی و مامان مريم

دايی و مامان مريم

ماجرايی رو كه ميخوام براتون تعريف كنم برميگرده به 2 سال پيش موقعی كه من 18 ساله بودم....... اسم مامان من مريمه و الان 42 سالشه و اون موقع 40 ساله بود. من تنها بچه خانواده بودم و به همين خاطر مامانم باهام راحت بود. مثلا با كرست و بدون پيرهن ميومد جلوی من يا مثلا دامن كوتاه مي پوشيد يا بعضی وقتها زير بلوزش كرست نمی بست كه باعث ميشد سر سينه هاش معلوم باشه. من بدجوری تو كف مامان بودم. دوست داشتم اونو از كون بكنم. خيلی ديدش ميزدم. و قتی كه ميخواست بره حموم از بالای در رخت كن حموم لباس عوض كردنش رو ميديدم. چه كون سفيد و توپولی داشت. كونش گوشتی بود و وقتی راه ميرفت لرزش شهوت انگيزی داشت. خلاصه بگذريم يه روز از مدرسه زود تعطيل شدم و اومدم خونه. كليد انداختم و درو باز كردم اومدم تو خونه. البته سر و صدای زيادی هم نكردم. يهو ديدم از اتاق مامان و بابام داره يه صداهايی مياد. مشكوك شدم و بدون هيچ صدايی رفتم جلو. لای در باز بود. بله! داشتم چی ميديدم؟ داييم افتاده بود رو مامانم و داشت سينه هاشو ميخورد. باورم نميشد. داييم اسمش رضا بود. 30 سالش بود و زن هم نداشت. الان هم نداره. يه تشك انداخته بودن و مامان زير خوابيده بود. دايی هم افتاده بود روش و داشت ازش لب ميگرفت و سينه هاشو ميخورد. منم چيزی نگفتم و نگاه ميكردم. البته خيلی دوست داشتم كه اون موقع داييم مامانمو از كون بكنه. خلاصه بعد از اينكه سينه هاشو خورد شورت مامانمو كشيد پايين. قشنگ يادمه اون موقع مامان مريم يه شورت سفيد توری كمر كشی پاش بود. بعد پاهاشو داد بالا و شروع كرد به خوردن كس مامان. صدای آخ و اوخ مامان دراومده بود ومعلوم خيلی حشری شده. بعد ازاينكه داييم حسابی كسشو خورد كير كلفتشو از زير شورتش درآورد و گذاشت دم كس مامان و آروم كرد تو. واقعا كير كلفتی داشت. مامان درد ميكشيد ولی اين درد از روی لذت بود. دايی شروع كرد به كردن و تند تند تلمبه ميزد. مامان هم صدای آخ و اوخش بيشتر شده شده بود. دايی بعد از اينكه حسابی مامان رو از كس كرد ، بهش گفت كه برگرده اما مامان گفت كه نه. از كون نميده چون درد داره. اما داييم بالاخره به زور برش گردوند. اول بهش گفت ميزاره لای پاش. وقتی كه مامان برگشت قشنگ يادمه داييم با يه فشار سر كير كلفتشو كرد تو كون مامان. مامان يه جيغ بلند كشيد كه من جا خوردم. خواست بره اونور اما دايی گرفتش و يه فشار ديگه داد. حالا نصف كيرش تو بود و مامان مريم هيچكاری نميتونست بكنه. ديگه دايی قشنگ كيرش رو كرد تو كون مامان و شروع كرد به تلمبه زدن. مامان بد جوری ناله ميكرد. قمبل كونش منو ديوونه ميكرد. كير كلفت دايی توی اون كون سفيد و نرم و گوشتی بود. يه جای گرم و نرم. فكركنم نزديك 5 دقيقه داشت از كون ميكرد. وقتی كه دايی كيرشو درآورد قشنگ سوراخ كون مامان مريمو ديدم كه گشاد شده بود. بعد دايی سريع برگشت به پشت خوابيد روی تشك و مامان مريم كير دايی رو گرفت دستش و شروع كرد واسش جلق زدن. آب دايی كه اومد مامان اونوگرفت به طرف سينه هاش و پاشيد روی سينه هاش. بعد افتاد روی دايی و بیحال افتادن. منم كه اونقدر دست رو كيرم كشيده بود آبم اومده بود بی سروصدا رفتم بيرون. وقتی يك ساعت ديگه برگشتم خونه دايی نبود و مامان تازه از حموم برگشته بود يه دامن كوتاه تا زانوهاش پوشيده بود با يه تاب سينه باز و طبق معمول كرست نبسته بود. وقتی نگاش كردم باورم نميشد اين همونيه كه زير دايی بوده اونم تا يه ساعت پيش

مامان و عمه

مامان و عمه

سلام اسم من سهیل و 16 سالمه. از وقتی که من یادمه بابام به خاطرشغلش خیلی کم خونه بود و همیشه ماموریت بود و من و مامانم تنها بودیم. مامانم لباسای سکسی میپوشید و همین باعث میشد که من خیلی دوست داشته باشم که بکنمش. ولی هیچ وقت به من و نه به مردای نامحرم پا نمیداد. اسم مامانم میترا و 42 سالشه. تابستون بود. عمم با پسرش عماد ازشهرستان اومده بودند خونمون. بابام هم ماموریت بود. اسم عمم شهره و40 سالشه و بر عکس مامانم خیلی مومنه. جوری که جلوی من هم روسری می پوشید ولی به خوشگلی تو فامیل معروف بود. عماد همسن من بود و روزها با هم بیرون میرفتیم و شب برمی گشتیم تا زنا راحت باشن. عماد بر عکس مامانش اهل حال بود و با هم درباره ی مامانامون حرف میزدیم. یا شورت وکرست مامانامون رو باهم عوض میکردیم و می پوشیدیم. آرزوی جفتمون کردن مامانامون بود. چند روز بود که من و عماد می رفتیم بیرون و شبها برمیگشتیم تا اینکه یک روز بعد از اینکه رفتیم بیرون ، ظهر موقع ناهار بود. خواستیم بریم چیزی بخوریم که دیدیم پول نداریم. به خاطر همین مجبور شدیم بریم خونه. وقتی به خونه رسیدیم در رو با کلید باز کردم. رفتیم تو خونه ولی خبری نبود. تعجب کردیم گفتیم شاید اونا رفتند بیرون. ولی صدایی از اتاق مامانم میومد. آروم رفتیم کنار اتاق. لای در یک کم باز بود. توی اتاق رو یواشکی نگاه کردیم که ببینیم چه خبره. صحنه ای دیدیم که جفتمون راست کردیم. اکرم خانوم زن همسایمون که همسن مامانم بود و با مامانم خیلی دوست بود هم اونجا بود. دیدیم که هر سه لخت توی اتاق هستن و مامانم و اکرم خانوم روی زمین نشستند. ولی عمم رو پاهاش ودستاشو با جوراب زنونه به تخت بستن و خودشون در حال لب گرفتن هستند. تعجب کردیم که چرا عمم رو بستند به تخت. ولی با فحش های عمم و حرفای اونا فهمیدیم که عمم رو به زور لخت کردند. اکرم خانوم خانم ومامانم بلند شدند و رفتند سراغ عمم. مامانم کس عمم رو لیس میزد و اکرم خانوم هم پستوناشو میخورد. سینه ی عمم فوق العاده بزرگ بود. تقریبا سه برابر پستون مامانم و اکرم خانوم با هر بار لیس زدن کسش آه بلندی میکشید و فحشی به اونا میداد ولی اونا توجهی نمیکردند بعد ازده دقیقه مامانم جاشو با اکرم خانوم عوض کرد و اکرم خانوم رفت سراغ کس عمم. چند دقیقه بعد عمم با آه بلندی که کشید ارضا شد و بیحال افتاد. اکرم خانوم و مامانم بلند شدند اومدند روی زمین خوابیدند. طوری که پاهاشون رو لای پای هم قرار دادند و کساشون رو به هم می مالوندند. بعد بلند شدند و بر عکس هم خوابیدند تا کس همدیگه رو بخورن. معلوم بود که اکرم خانوم خیلی محکم میخوره. چون مامانم داشت التماس میکرد ولش کنه. ولی اکرم خانوم به کارش ادامه می داد تا اینکه بعد از تکون شدیدی مامانم آبش خارج شد. ولی هنوز اکرم خانوم ارضا نشده بود و خودش کسشومی مالوند تا 5 دقیقه بعد ارضا شد. ما ترسیدیم که الان بیان بیرون و ببینند ما اینجاییم. سریع رفتیم پایین. تا رسیدیم پایین عماد سریع شلوارشو در آورد و آبشو ریخت بیرون. معلوم بود که داشت بالا جق میزد. ما بیرون رفتیم و شب اومدیم. ولی چیزی به روی خودمون نیاوردیم. عمم که قرار بود یک هفته دیگه هم بمونه فرداش وسایلشو جمع کرد و رفت. موقع رفتن با حالت عصبی به مامانم گفت خیلی خوش گذشت. مخصوصا دیروز. حتما جبران میکنم! من و عماد فهمیدیم که عمم به خاطر دیروز خیلی ناراحته. چون اون خیلی مومن بود و از این کارا نمی کرد. به خاطر همین یک هفته زودتر رفت. بعد از اون ماجرا عمم هر وقت تهران میاد خونه ی ما وقتی مامانم تنهاست نمیمونه. به همین دلیل دیگه من لخت عمم رو ندیدم. ولی هفته ای یک بار من مامانم رو با اکرم خانوم و دوستاش در حال این کار می بینم.

مامان و پسرعمه

مامان و پسرعمه


زنگ آخر معلم نداشتیم و زود تر تعطیلمون کردن. یکی دو تا از دوستام گفتن بیا بریم فوتبال ولی من چون شب قبلش دیر خوابیده بودم و خیلی خوابم میومد نرفتم. رفتم خونه که تا مدرسه پنج دقیقه بیشتر راه نبود. رسیدم خونه و در رو باز کردم و از پله ها رفتم بالا. رسیدم دم در خونه. یه جفت کفش مردونه دم در توجهمو جلب کرد. به خصوص که مال بابام نبود. آروم کلید انداختم و رفتم تو. اومدم مامانمو صدا کنم که دیدم یه صداهایی از تو اتاق خواب میاد. صدایی مثل آه و اوه. کیفمو گذاشتم رو زمین و آروم رفتم سمت اتاق خواب. در اتاق باز بود و من پشت دیوار خودمو مخفی کردم تا بتونم ببینم چه خبره. وای خدای من. چی میدیدم؟. مامانم لخت رو تخت دراز کشیده بود و فرشاد پسر عمه ام سرش لای پاهای مامانم بود و داشت کسشو میخورد. خیلی حشری شده بودم. مامانمم که همینطور داشت آه و اووه میکرد. پسرعمه ام که ده - دوازده سالی از من بزرگتر بود خیلی خونه ی ما رفت و آمد داشت. اما نمیدونستم که با مادرم رابطه داره. حالا داشتم میدیدم که از جاش بلند شد و پیرهن و شلوارشو درآورد و با شورت ایستاد جلو مامانم. مامانم گفت چرا اینو در نمیاری؟. چرا اصل کاری رو در نمیاری؟. اونم جواب داد: اصل کاری رو خودت باید در بیاری زن دایی جونم!. مامانم بلند شد و رو تخت نشست و دستشو برد سمت شورت پسر عمه م. باورم نمیشد که مامانم دست به کیر فرشاد بزنه. ولی داشتم می دیدم که کیر شل و آویزون فرشاد رو از لای شورتش درآورد و شروع کرد باهاش ور رفتن. گاهی هم دستشو خیس میکرد و دوباره با کیرش ور میرفت. بعد یهو کیر فرشاد رو دیدم که داره بزرگ و بزرگ تر میشه. مامانم گفت: آها. اینجوری خوبه!. و کیر فرشاد رو کرد تو دهنش و شروع کرد سرشو عقب جلو کردن و ساک زدن. فرشاد هم سرشو می برد عقب و هر چند ثانیه یه بار یه آهی از روی لذت میکشید. مامان من داشت کیر پسر عمه م رو میخورد؟. باور کردنی نبود. خلاصه بعد از یه مقدار ساک زدن فرشاد شورتشو درآورد. کیرشو گرفت تو دستش و رفت رو تخت و پاهای مامانمو داد بالا. وااای. حالا میتونستم کس مامانمو خوب خوب ببینم. همیشه آرزو داشتم یه بار از نزدیک بتونم کس مامانمو ببینم. چند بار هم از لای در حموم سعی کردم دید بزنم ولی نشده بود. اما حالا میتونستم ببینم. حتی ببینم که فرشاد چطوری داره کیرشو رو کس مامانم بازی میده. فرشاد خیلی جدی کیرشو گرفته بود و دم سوراخ مامانم گذاشته بود و داشت بازی میکرد. کیرشو نمیکرد تو ولی روی کس مامانم میمالوند و مامانم رو حسابی حشری میکرد. منم خیلی حشری شده بودم و کیرم راست راست شده بود و نمیدونستم باید چیکار کنم. فرشاد کیرشو یهو کرد تو کس مامانمو صدای جیغ کوچیک مامانم منو به خودم آورد. میدیدم که کیر فرشاد همینطور داره میره تو کس مامانمو میاد بیرون. و هر دوشون دارن آه و اووه میکنن و حال میکنن. یه مدت که گذشت فرشاد کیرشو از تو کس مامانم درآورد و مامانمو برگردوند. از پشت کیرشو گذاشت دم کون مامانم و گفت: الان دیگه میخوام پارت کنم!. من ترس برم داشته بود که نکنه واقعاً بخواد مامانمو اذیت کنه. ولی شنیدم که مامانم میگه: آره.. تا ته بکن تو کونم.. جرم بده.. با اون کیر کلفتت جرم بده.این بود که خیالم راحت شد. فرشاد هم آروم آروم کیرشو میکرد تو کون مامانم. مامانم هم یه آه میگفت و ساکت میشد. بعد دوباره با یه ذره فشار کیر فرشاد دوباره احساس درد میکرد و باز ساکت میشد. چند دقیقه طول کشید تا کون تنگ مامانم کیر گنده ی فرشاد رو تو خودش جا بده. وقتی که کیر فرشاد تا دسته رفت تو حرکت عقب جلوی کون فرشاد بهم فهموند که تلمبه زدن شروع شده. مامانم خیلی آروم ناله میکرد و معلوم بود که داره کیف میکنه. میگفت: آها.. بکن.. تو بلدی بکنی.. مردم کیر داییتو بکنم تو کونم نرفت.. کونمو نمیخواد. فرشاد هم با یه صدای سکسی گفت: قربون این کون تنگت برم زن دایی خوشگلم.. جوووووووون . من دستم رو کیرم بود و داشتم باهاش ور میرفتم.. اونا هم سرعت کارشون بیشتر شده بود و داشتن داد و هوار میکردن.. فهمیدم که آب فرشاد داره میاد.. مامانم داد میزد: آبتو بریز تو کونم.. میخوام تا خود روده هام حسش کنم.. آب داغتو میخوام تو کونم بریزی. فرشاد هم محکم و محکم تر کیرشو فشار میداد و مامانمو میکرد و میکرد. تا اینکه یهو صدای اونم بلند شد و فهمیدم که آبش داره میاد.. هر بار که فشار میداد و معلوم بود داره آبشو میریزه تو کون مامان. مامانم هم یه جیغ بلند میزد.. معلوم بود که حسابی داره حال میکنه.. منم فهمیدم که الانه که کارشون تموم بشه و بیان بیرون و منو ببینن. این بود که آروم از اونجا اومدم تو هال. کیفمو برداشتمو و از خونه زدم بیرون. بعد از یکی دو ساعت که تو خیابونا خودم رو الاف کرده بودم اومدم خونه. فرشاد رفته بود. مامانم هم معلوم بود تازه از حموم اومده. تا منو دید اومد و گفت: ناهار برات بکشم؟. مونده بودم چی بگم. قیافه ش رو داشتم می دیدم. و با خودم میگفتم یعنی این همونیه که الان داشت به پسر عمه ام کس میداد