۱۳۸۸ مهر ۲, پنجشنبه

داستان سکسی 4

لیوان شیر

عادتم این بود که هر شب قبل از خواب یه لیوان شیر سرد بخورم. بهم آرامش میداد. بعد از اینکه نامزدیم با کامران بهم خورد خیلی از نظر روحی داغون شدم. به خصوص که کامران بی شرف تو همون دوران حسابی از من سو استفاده کرد و با وعده و وعید هاش تونست منو راضی کنه که باهاش بخوابم. در نتیجه بکارتمو ازم گرفت. حالا من یه دختر بیست و سه ساله ام که یه نامزدی ناموفق رو پشت سر گذاشتم و پرده بکارتم رو از دست دادم و نمیدونم چیکار کنم. تنها چیزی که میتونست منو یه کم آروم کنه کارم بود. که به خاطر زیاد بودنش بخش زیادیش رو میاوردم خونه. و اونجا به خیلی از پرونده ها رسیدگی میکردم. اون شب هم مثل همیشه پدرم لیوان شیر رو برام آورد و گفت "بخور دخترم. خوب بخوابی. منم دارم میرم بخوابم. زیاد خودتو خسته نکن و انقدر پشت میز چشاتو درنیار!." منم یه سری تکون دادم و تشکر کردم. لیوان شیر رو گذاشتم کنار یکی از پرونده ها و به کارهام ادامه دادم. بعد از نزدیک به نیم ساعت حس کردم سرم یه کمی درد میکنه و خیلی خوابم گرفته. این بود که دیگه بی خیال شیر شدم و لیوان رو بردم گذاشتم تو یخچال و برگشتم تو اطاقم که بخوابم. چراغو خاموش کردم و رفتم زیر لحاف. بعد از چند دقیقه اینور و اونور شدن دیدم هیچ جوری خوابم نمیبره. ولی چشامو بسته نگه داشتم تا بتونم یه کمی استراحت کنم. تو همین حالت بودم که صدای در شنیدم. ترس برم داشته بود. یه کمی گوش تیز کردم و دیدم صدای پا هم میاد. بعد از چند ثانیه در اطاقم باز شد. داشتم سکته میکردم ولی صدام درنمیومد. فکرکردم دزده یا... چه میدونم؟. در بسته شد و یه کسی اومد نزدیک تخت من. از ترس مونده بودم چیکار کنم. بعد از چند لحظه حس کردم این طرف کسی نیست جز بابام. چون بوی ادوکلنش رو از ده فرسخی میتونستم تشخیص بدم. کنجکاو بودم بدونم بابام تو اطاق من چه کاری داره. که حس کردم لحافم داره میره کنار و بعد از چند لحظه تن بابام رو پشت تن خودم حس کردم. باورم نمیشد که بابا اومده باشه رو تخت من و کنار من و دراز کشیده باشه. مونده بودم عکس العملی از خودم نشون بدم یا نه که حس کردم دست بابام رفت سمت شلوارم. شلوارم رو کشید پایین. جوری که کونم لخت شده بود. یه لحظه سردم شد. ولی باز هم چیزی نگفتم و خودمو خواب نشون دادم و وانمود کردم که چیزی نفهمیدم. ولی اون موقع بود که متوجه شدم که بابام میخواد تو خواب ترتیب منو بده. یهو یاد اون شبایی افتادم که بیش از حد خوابم میگرفت و عین جنازه میفتادم رو تخت و صبح با سردرد از خواب بیدار می شدم و تا آخر روز حسابی کسل بودم. حالا میفهمم چرا. اون شبا بابام تو اون لیوان شیر دارویی میریخت که من تو خواب سنگینی باشم و اون بتونه حسابی با من حال کنه. اینو که فهمیدم میخواستم برگردم و بزنم تو صورتش که حس کردم یه چیز داغ لای پامه. انقدر لذت بخش بود که بی خیال برگشتن شدم و ترجیح دادم همچنان خودمو به خواب بزنم ببینم چی میشه. عجب کیری داره بابام. فکرشو نمیکردم مامانم انقدر خوش به حالش بشه. یه کیر کلفت و دراز که لای پای منو حسابی داغ کرده بود و آب به کسم آورده بود. بابام یه کم با لای پام حال کرد و بعدش همون حالت شورتمو از پام درآورد. بعدش هم آروم آروم کیرش رو گذاشت دم کسم و یواش فشار داد تو. اینجا بود که فهمیدم که بابام از جریان سکس منو کامران با خبر بوده وگرنه دختر باکره ش رو نمیکرد.! وقتی کیر بابام رو تو کسم حس کردم میخواستم از اوج لذت جیغ بزنم. ولی خودمو کنترل کردم تا بابام نفهمه. اونم شروع کرد به عقب جلو کردن و بعد از یه مدت کوتاهی کیرشو درآورد. فکر کردم آبش اومده. ولی بعد از چند ثانیه دوباره گذاشتش لای پام. این بار حس کردم که روش کاندومه و با این حساب مطمئن بودم که حامله نمیشم. وقتی دوباره بابام کیرشو گذاشت دم کسم داشتم دیوونه میشدم. مدتها بود که سکس نداشتم و خیلی دلم میخواست یه کیر کلفت درست و حسابی بره تو کسم. که بابام حسابی این خلا رو برام پر کرد و کیر کلفت و درازش رو به من داد. کیر بابام همینطور میرفت تو و میومد بیرون و با هر فشارش من تا آسمون میرفتم و برمیگشتم و لذت میبردم. تو همین کیف و حال بودم که دیدم انگار کیرش داره بزرگتر میشه!!!!. و سرعت کارش هم بیشتر شد و فهمیدم که داره میاد. انقدر محکم به کسم میزد که به زور خودمو کنترل کردم تا صدام در نیاد. بابام بعد از اینکه ارضا شد یه کمی کیرشو تو کسم نگه داشت و بعد از چند لحظه آروم کشیدش بیرون. و خودش هم از رو تخت رفت پایین و شروع کرد به درآوردن کاندوم. من تو همون حال آروم برگشتم تا برای یه بار هم که شده این کیر خوشگل رو ببینم. و بدونم کیری که انقدر اون شب بهم حال داد چه شکلی بود.! اون شب یکی از بهترین شبای زندگیم بود. فکر نمیکردم سکس باپدرم میتونه انقدر لذت بخش باشه. ولی بود وهست! هنوز هم گاه گداری بابام شبا میاد و ترتیب منو میده. منم نیازی به خوردن شیر برای آرامش اعصابم ندارم. چون میترسم که اگر شیر بخورم از کیر چیزی

عکسهای سکسی یه دختر چینی ناز

کسش سیاه اما کون خوبی داره

toni-11.jpg (33 KB) 12_10.jpg (50 KB) toni-15.jpg (36 KB) toni-13.jpg (33 KB)

۱۳۸۸ شهریور ۳۱, سه‌شنبه

داستان سکسی - خونه ی خانوم لواسانی

خونه ی خانوم لواسانی

برای تحویل دادن پایان نامه ام داشتم حسابی کار میکردم و شبها تا دیروقت بیدار می موندم. حتی وقت نمی کردم با دوست پسرم قرار بزارم و ببینمش و استاد راهنمام حسابی ازم کار میکشید. دو سه ماه قبل از تاریخ دفاعیه ام بود که برای یه سری کارهای نهایی رفته بودم خونه ی همین استاد راهنمام که خیلی زن مهربون و خوبیه. تا دیروقت پشت میز نشسته بودیم و داشتیم کارهای نهایی رو انجام میدادیم. شام رو هم از بیرون پیتزا گرفته بودیم که زیاد وقتمون تلف نشه و همینطور مرتب کار میکردیم. شوهر خانوم لواسانی(استاد راهنمام) حدود ساعت دوازده بود که رفت بخوابه و به زنش گفت "انقدر خودتونو خسته نکنین!" و یه چشمکی بهش زد که قلب من ریخت. معلوم بود که روابطشون خیلی خوبه. شوهر خانوم لواسانی مرد قد بلند و چهارشونه ای بود. جوری که آدم کنارش احساس امنیت میکرد. آدم موقر و متینی هم بود و خیلی به جا حرف میزد. خلاصه یکی دو ساعت بعد از اینکه از رفتنش گذشت ما هم تصمیم گرفتیم که ادامه ی کار رو بذاریم برای فردای اون روز. من بلند شدم و مانتوم رو پوشیدم. خانوم لواسانی گفت "ببین یلدا جون، اگه دوست داری امشبو اینجا بمون. الان هم دیروقته تو هم که تنهایی. بمون و شب تو اتاق مهمون بخواب. فردا صبح هم که من بیکارم و با هم کار رو ادامه میدیم." دودل بودم. از یه طرف خودمم میترسیدم اون موقع شب تنها برم بیرون و از یه طرفی هم خجالت میکشیدم. ولی بالاخره با اصرار خانوم لواسانی قبول کردم و یه زنگ به خونه مون زدم و قرار شد که بمونم هرچند پدرم زیاد راضی نبود. یه لباس راحت از خانوم لواسانی گرفتم و رفتم تو اتاق مهمون و رفتم تو رختخواب. انقدر خسته بودم که خوابم نمیبرد و خلاصه بعد از یه ربع خوابم برد. نمیدونم چقدر خوابیده بودم که یهو بیدار شدم و به شدت احساس تشنگی کردم. اولش خواستم بی خیال شم چون خیلی خوابم میومد ولی دیدم دارم از تشنگی میمیرم. این بود که بلند شدم و از اتاق اومدم بیرون و رفتم سمت آشپزخونه تا آب بخورم. از جلوی اتاق خواب خانوم لواسانی داشتم رد میشدم که دیدم یه صداهایی میاد. اومدم آروم رد شم که دیدم صدای خانوم لواسانی میاد که "آآآآآه.....جون". فهمیدم که زن و شوهر مشغولن. قلبم حسابی داشت میزد و حسابی گر گرفته بودم. آخه من زیاد اهل فیلم سوپر و اینا هم نیستم و تا اون موقع هم سکس هیچ دونفری رو از نزدیک ندیده بودم. حتی با دوست پسرمم سکس کامل نداشتیم و من فقط به کیرش دست میزدم و حتی بهش اجازه نمیدادم کُسمو ببینه. کنار در ایستادم و گوشمو بردم نزدیک در اتاق. صداهای نفس زدن خانوم لواسانی میومد. اولش چندشم شد ولی بعدش بلافاصله نمیدونم چه حسی بود که یهو خودمم حشری شدم. صدای خانوم لواسانی میومد که میگفت "آها... بلیسش... همینطوری... آها.... آخ... آروم تر.... زبونتو بکن توش... آها....". باورم نمیشد. حشرم زده بود بالا و از فهمیدن اینکه خانوم لواسانی داره حال میکنه خودمم داشتم حال میکردم. میدونستم که زبون شوهرش الان دم کُسشه. نمیدونم چی شد که دستم رفت سمت شورتم و آروم شروع کردم به نوازش کردن کسم و همزمان هم صدای نفس زدنا و حال کردن خانوم لواسانی رو میشنیدم که کم کم داشت اوج میگرفت و یهو با یه جیغ کوتاه قطع شد. معلوم بود که ارضا شده... وای که چقدر دلم برای ارضا شدن تنگ شده بود. تازه من همیشه با خودم حال میکردم و تا حالا هیچ پسری منو ارضا نکرده. یعنی کلاً به هیچ پسری اجازه ندادم که دست به کُسم بزنه. بعدش یه سری صداهایی شنیدم که معلوم بود دارن جا به جا میشن. نمیتونستم تحمل کنم. باید میدیدم چه کار میکنن. از سوراخ کلید نگاه کردم ولی چیزی معلوم نبود و همه جا تاریک بود. صدای شوهرش رو شنیدم که میگفت "برگرد. میخوام کیرمو تا ته بکنم تو کُست". شنیدن این حرف حسابی حشری ترم کرد. نمیتونستم تحمل کنم و باید می دیدم. با خودم گفتم وقتی صدای آه و ناله ی خانوم لواسانی بلند شد در رو آروم باز میکنم. دستم داشت از روی شورت با چوچوله ام بازی میکرد. یهو صدای آه بلند خانوم لواسانی رو شنیدم. فهمیدم کیر رفته تو کُسش. یکی دو بار دیگه هم آهش بلند شد و بعد صدای خوردن پاهاشونو شنیدم که معلوم بود تلمبه زدنای شوهرش شروع شده. خانوم لواسانی هم صدای آه و اوهش منظم تر شده بود. آروم دستگیره ی در رو گرفتم و لای در رو باز کردم. فقط خدا خدا میکردم که در با ناله باز نشه که بفهمن و خوشبختانه همینطور هم شد. انقدر هیجان زده بودم که تشنگیم رو هم یادم رفته بود. حالا یه کمی معلوم بود. خانوم لواسانی پشت به شوهرش دولا شده بود و اونم داشت تلمبه میزد. دستمو بردم تو دهنم و حسابی خیسش کردم و بردمش تو شورتم. وااای که چه حالی داد. آروم چوچولم رو که حالا سفت سفت شده بود گرفتم و شروع کردم به بازی کردن باهاش و دیدن صحنه ی سکس استادمو شوهرش. خانوم لواسانی همینطور آه و اوه میکرد و وسطش هم میگفت: "محکم تر... محکم تر... تا ته بکنش تو... آها... حالا شد. داره میخوره به ته کُسم... وااای چه کیری" و شوهرش هم همینطور داشت میکرد. عجب کمر سفتی داشت. منم که داشتم با خودم حال میکردم. چقدر دوست داشتم رفتن کیر تو کس رو تجربه کنم. به خصوص اون موقع که داشتم همین صحنه رو هم میدیدم. خانوم لواسانی حسابی داشت کس میداد و شوهرش هم داشت سفت میکردش. بعد از یه مدت کوتاه شوهرش کیرشو درآورد و گفت حالا برگرد. تو زمانی که خانوم لواسانی داشت برمیگشت کیر شوهرش رو دیدم. باورکردنی نبود که یه کیر انقدر بزرگ باشه. شایدم من اون شب انقدر حشری بودم که نمیفهمیدم. ولی کیرش به نظرم خیلی بزرگ اومد. خانوم لواسانی برگشت و خوابید رو تخت و شوهرش رفت بالا سرش و دوتا پاش رو گذاشت دو طرف زنش و نشست. اولش فکر کردم نشست روی زنش ولی دقت که کردم دیدم رو زانوهاشه و کیرشو گذاشته لای دوتا پستونای خانوم لواسانی. خانوم لواسانی هم دو تاپستونای گندشو به هم فشار داده بود تا راه کیر شوهرش تنگ تر بشه. اونم کیرشو هی از بین دو تا پستونا رد میکرد و من داشتم دیوونه میشدم. حرکت دستم خود به خود تند تر شده بود و هر لحظه امکان داشت خودمم ارضا بشم. یه مدت کوتاه که گذشت برای اولین بار صدای شوهر خانوم لواسانی بلند شد که یه آهی کشید از سر لذت. معلوم بود که داره آبش میاد و حرکتش هم تند تر شده بود. یه ذره بعدش دیدم آبش محکم زد بیرون و ریخت رو گلوی خانوم لواسانی که میگفت "جووون...چه آب داغی" وای خدای من. داشتم میمردم از حشریت. میخواستم برم تو و کیر بزرگ شوهر خانوم لواسانی رو میکردم تو دهنم و همه ی آبشو میخوردم. تند تر از قبل خودمو داشتم میمالوندم و داشتم با صداهای مردی که داشت ارضا میشد منم ارضا میشدم. چشمامو بسته بودم و گوش میکردم و با هر آهی که اون مرد میکشید منم بیشتر تحریک میشدم تا جایی که کاملاً ارضا شدم و چقدر سخت بود که صدامو درنیارم. وقتی چشامو باز کردم دیدم سینه ی خانوم لواسانی و گلوش پر از آب شده جوری که انگار یه لیوان آب کیر روش ریخته باشن. آروم خودمو کشوندم کنار و رفتم تو اتاقم و خودمو زدم به خواب. صدای رفتنشون به توالت میومد و من داشتم همچنان از تشنگی میمردم ولی حال خیلی خوبی داشتم. مدتها بود که ارضا نشده بودم.

چندتا عکس سکس از کون قلمبه سفید کنار دری






کلیپ سکسی یه مرد با دوتا زن توپل و سفید . وای این زنه چقدر خوشگله چه کونی داره

برای دنلود اینجا کلیک کنید

۱۳۸۸ شهریور ۲۸, شنبه

داستان 3ک30 سکسی 3کسی من ومامان دوستم

مامان دوستم

با محمد قرار گذاشته بودم که برم خونشون و سی دی ازش بگیرم. تو کل راه تا برسم خونشون بیست تا کس باحال دیدم و حسابی کیرم راست کرده بود به خصوص که خیلی وقت بود که کس نکرده بودم و حسابی حشری هم بودم. خلاصه بعد از نیم ساعت رسیدم دم خونه محمد اینا و در زدم. یه کم که گذشت دیدم رویا خانم مامان محمد درو باز کرد و گفت بیا تو علی جان. من خونه محمد اینا خیلی رفت و آمد داشتم و خونواده محمد منو می شناختن. مامان محمد خودش رفت تو و من هم در رو بستم و منتظر موندم تا محمد بیاد و سی دی رو بهم بده. رویا خانم از تو آشپزخونه ازم پرسید "چایی بریزم برات علی جون؟" منم گفتم "نه ممنونم. محمد کجاست؟" که جواب داد "محمد یه کاری براش پیش اومد رفت بیرون. واسه سی دی اومدی؟" گفتم "بله. شما در جریان هستین؟" اونم گفت "آره آره. گذاشت پیش من و گفت وقتی اومدی بهت بدم" نمیدونم چی شد ولی همون "بهت بدم" تو اون حال حشری من خیلی موثرتر بود. یه لحظه با خودم تصور کردم که مامان محمد بهم بده.... وااااای... جوون... چی میشد؟ یه لحظه سعی کردم با خودم بدن مامان محمد رو لخت تصور کنم. سینه های نسبتاً بزرگش و رون پاهاش رو که حسابی کلفت بودن و احتمالاً باید مثل ساق پاهاش که معمولاً تو دید میذاشت سفید بوده باشن! بعد با خودم گفتم ول کن بابا زشته. طرف رفیقته... ولی خیلی حشری تر از اونی بودم که به این چیزا فکر کنم. تو همین فکرا بودم که رویا خانم اومد و یه لبخندی بهم زد و سی دی رو که قراربود محمد بهم بده رو برام آورد و داد بهم. تو همون چند ثانیه ای که دیدمش آبم داشت میومد. نگاهم افتاد به اون صورت خوشگل و جاافتاده و اون چشمای قشنگش و بعد نگاهم همینطور رفت پایین تر. گلوی سفید و سینه قشنگی داشت و پستوناش از زیر پیراهنی که پوشیده بود حسابی خودنمایی میکرد. شکم مامان محمد یه کمی بزرگ بود و البته به نسبت یه زن چهل و دو سه ساله خیلی خوب هم بود. دامن مشکی ای که پای رویا خانم بود تا زیر زانوهاش میومد و ساق پاهاس سفیدش کاملاً برق از سرم میپروند. حتماً کس قلمبه خوشگلی هم بین پاهاش داشت. معلوم بود تو دوران جوونیش واسه خودش کُسی بوده! تمام این فکرا تو همون چند ثانیه از سرم گذشت. وقتی مامان محمد دید سی دی رو ازش نمی گیرم خندید و گفت "چیه؟ خوبی؟" دستپاچه شده بودم و سریع خودم و جمع و جور کردم و گفتم "بله. مرسی. یه کم بیرون گرم بود فکر کنم گرما زده شدم!"اونم گفت "بیا یه لیوان شربت بهت بدم" و سی دی رو چپوند تو دستم و خودش برگشت رفت تو آشپزخونه. تو همون حالی که داشت میرفت تونستم یه نظر کون قلمبه اش رو ببینم که پشت اون دامن سیاهی که پاش بود هر کیری رو راست میکرد. دنبالش رفتم تو آشپزخونه و گفتم "زحمت نکشین. یه لیوان آب خنک اگر باشه ممنونتون میشم" اونم گفت "باشه. اتفاقاً منم خیلی تشنمه. دوست دارم آب بخورم" و همینطور که پشت به من در یخچال رو باز کرده بود تا آب در بیاره من داشتم با نگاه کردن به اون کون و پاهای خوش تراشش دیوونه مشدم. مامان محمد داشت از اینکه چقدر دکترا از آب تعریف میکنن حرف میزد و میگفت "میگن آدم باید هر روز هفت هشت تا لیوان آب بخوره. من کلاً خوردن آب رو خیلی دوست دارم" وااای خدای من. دیگه داشتم میمردم. اینکه رویا خانم که من داشتم براش له له میزدم از اینکه دوست داره آب بخوره حرف میزد و من داشتم به این فکر میکردم که چقدر خوب میشد اگر رویا خانم به جای روزی هفت هشت تا لیوان آب خوردن یه بار آب کیر منو میخورد!!!! تو همین فکرا بودم که رویا خانم در یخچال رو بست و پارچ آب به دست اومد طرف من که کنار کابینت ایستاده بودم. دیدم داره به کیرم نگاه میکنه. جا خوردم ولی اونم سریع بهم گفت "علی جون اگر میشه برو اون طرف تر تا من لیوان رو از تو کابینت بردارم" خودمو کشیدم کنار و رویا خانم دولاشد و در کابینت رو باز کرد. میتونستم چاک سینه اش رو ببینم. وای که دیگه داشتم میمردم. منتظر بودم زود تر اون لیوان آب لعنتی رو بخورم و بزنم بیرون و زود تر برسم خونه و به یاد چیزایی که دیده بودم یه جق حسابی بزنم. رویا خانم دو تا لیوان آب برداشت و وقتی سرش رو آورد بالا من هم رومو کردم اون طرف تا نفهمه که داشتم دیدش میزدم. اون طرف آشپزخونه نردبون بود و معلوم بود که قبل از این که من بیام رویا خانم داشته شیشه های آشپزخونه رو تمیز میکرده. دو تا لیوان آب برای خودش و من ریخت و لیوان خودش رو برداشت و برد سمت لبای خوشگلش. منم سریع لیوانم رو برداشتم و شروع کردم به خوردن آب. تا نصفه خوردم و لیوان رو گذاشتم رو میز. رویا خانم دور لب و دهنش خیس بود و حسابی سکسی تر از قبل شده بود. لبو دهنش رو با دست پاک کرد و یه نفسی کشید که قلب من ریخت و گفت "آخی....خنک شدم." بعدش هم گفت "علی جون! حالا که اینجایی میشه یه دقیقه کمکم کنی؟" گفتم "بله حتماً. چیکار کنم؟" رویا خانم گفت " این نردبون ما خیلی لق و خطرناکه. من باید اون قسمت بالای پنجره رو پاک کنم. اگر میشه نردبون رو برام نگه دار" و منتظر جواب من نشد و رفت سمت نردبون و شروع کرد به بالا رفتن ازش. منم خودمو رسوندم و با دستام پایه های نردبون رو چسبیدم. رویا خانم معذرت خواهی کنان رفت بالا و من همینطور داشتم از شق درد می مردم. حالا میتونستم پاهای سفید مامان دوستم رو از نزدیک ببینم. رویا خانم دو سه تا پله رفت بالا و شروع کرد به تمیز کردن شیشه ها و منم همینطور داشتم پاهاش رو دید میزدم. یه کمی سرم رو بردم جلوتر تا شاید بتونم رونش رو هم ببینم. یه کمی که گذشت تونستم بالاخره رون هاش رو هم ببینم که یه کمی بینشون باز بود ولی چیز زیادی رو نمیشد دید. چون حسابی تاریک بود. بعد از یکی دو دقیقه که من و مامان محمد داشتیم راجع به درس و کار و این جور چیزا حرف میزدیم گفت "علی جون. حالا من میرم یه پله بالاتر. نردبونو محکم بگیر". منم محکم گرفتم و منتظر بودم که مامان محمد بره بالاتر تا تو اون فاصله ای که پاهاش رو باز میکنه من بیشتر بتونم رون پاش رو ببینم و حال کنم. وقتی پای راستش رو بلند کرد تا بره بالاتر راحت میتونستم خط نازکی از شورت قرمزش رو ببینم که اگر هر رنگ دیگه ای بود دیده نمیشد! ولی زیاد طول نکشید و سریع اون یکی پاش هم رفت بالا و وضعیت مثل قبل شد ولی من حشری تر و مشتاق تر شده بودم. پرسیدم "محمد کی برمیگرده؟" مامانش گفت "نمیدونم. گفت یه کاری براش پیش اومده که باید بره دانشگاه" داشت راجع به دانشگاه و وضعیت درسی محمد حرف میزد و تو همون حال باید قسمت دورتر شیشه رو هم پاک میکرد و برای همین هم خودش رو کشید به سمت چپ و نا خودآگاه پای راستش رو گذاشت رو پله بالاتر و پای چپش رو روهمون پله قبلی نگه داشت. واااای...چی میدیدم؟ حالا میتونستم قشنگ تمام رون پاهای مامان دوستم رو ببینم و از لای پاهای قشنگش میتونستم خط شورت قرمزش رو یه بار دیگه ببینم. داشتم میمردم. نزدیک به یک دقیقه رویا خانم داشت شیشه پاک میکرد و من داشتم لای پا و شورتش رو دید میزدم و حال میکردم تا اینکه کارش تموم شد و خواست بیاد پایین. همین که آروم آروم داشت میومد پایین قسمت پایینی ساق پاش آروم خورد به صورتم و منو دیوونه تر کرد. نمیتونستم تحمل کنم. همین که دو تا پاهاش پشت به من اومدند رو زمین محکم چسبیدمش و هلش دادم سمت میز و خمش کردم. رویا خانم گفت "چیکار داری میکنی؟" حرفی نزدم و محکم دستاش رو گرفتم و جفت کردم و به دست راستم محکم گرفتمشون و خمش کردم رو میز آشپزخونه. حالا کونش قشنگ قمبل شده بود. رویا خانم هنوز باورش نمیشد چه اتفاقی داره میفته. هی میگفت "علی؟ چیکار میکنی؟ خجالت بکش" و منم حسابی حشری شده بودم و نمی فهمیدم دارم چیکار میکنم. بهش گفتم "شما خجالت بکش که کس و کونت رو جلو من دادی هوا و نمیگی منم جوونمو دلم میخواد!" با دست چپم دامنش رو کشیدم پایین. وااااای حالا کونش رو داشتم میدیدم. کون رویا خانم حسابی سفید و تپل بود و شورت قرمزی که پاش بود حالا قشنگ خودش رو نشون میداد. خودش هم آروم و بدون داد و فریاد میگفت "علی جون ولم کن. من جای مامانتم" گفتم "مهم نیست. مهم اینه که میخوام بکنمت. میخوام کیرمو بکنم تو کست. همونجایی که محمد از توش اومد بیرون" و تو همون حالی که اینارو میگفتم شورتش رو کشیدم پایین. دست راستم همینطور دو تا دستاش رو محکم چسبیده بود. شورتش خیلی سخت پایین اومد ولی بالاخره تا بالای زانوش کشیدمش پایین. حالا نوبت خودم بود. زیپ شلوارم رو باز کردم و شورتمو زدم کنار و کیرمو انداختم بیرون. رویا خانم همینطور داشت میگفت "علی. تو رو خدا این کارو نکن. من مامان دوستتم" ولی من این حرفا حالیم نبود. پای راستمو گذاشتم لای پاهاش و پاهاشو به زور از هم باز کردم. دستمو بردم سمت کُسش و شروع کردم به مالوندنش. همین که یه کم مالوندمش صدای ناله رویا خانم رو شنیدم که معلوم بود داره حال میکنه. گفتم "خوبه؟ خوشتون میاد؟" که تو همون حال آه و ناله گفت " آره...حالا کیرتو میخوام. بکنش تو کُسم. بکنش تو". حسابی دیگه حشرم زده بود بالا. کیرم سیخ سیخ شده بود و دنبال سوراخ کس رویا خانم میگشت. فهمیدم که اونم خوشش اومده و برای همین دستاشو ول کردم و دستامو گذاشتم رو کونش و یه کمی از هم بازشون کردم. کیرم رو بردم سمت کسش. وقتی نوک کیرم خورد به کسش فکر کردم همین الانه که آبم بیاد. لیوان آب که نصفه خورده بودم همون کنار بود. برش داشتم و کیرمو کردم توش. کیرم یخ زد. درش آوردم و بردمش سمت کس رویا خانم و آروم گذاشتم دم کس. حس داغی خیلی باحالی بود. نوک کیرم آروم آروم داشت میرفت تو کس مامان دوستم که حسابی از زور شهوت و حشر خیس شده بود. گفت "بکن تو. زود تر. دلم برای کیر جوون تنگ شده. بکنش تو کُسم". حسابی حال داد. آروم آروم کردمش تو. واااااای چه حالی... داغ داغ بود و خیس خیس. شروع کردم به بیرون آوردن و دوباره کردن تو. یکی دو بار تلمبه زدم و بعدش کیرمو تو کسش نگه داشتم. گفتم "عجب کسی هستی... جوووون... عین کس هلوهای هیجده ساله ای" رویا خانم گفت "کیر تو باحاله علی جون... وااای بکن که مردم از بس کیر پیر رفت تو کسم" تلمبه زدنام رو دوباره شروع کردم و دستم رو گذاشتم رو کس رویا خانم و دیدم حسابی پشمالوئه. من خیلی از کسای پشمالو خوشم میاد. داشتم از زور حال میمردم. باورم نمیشد کیرم تو کس به این باحالی باشه. داغ و نرم و پشمالو و از همه مهم تر اینکه تو کس مامان دوستم باشه. مامانی که خیلی باحال و خوشگله. همینطور که داشتم کیرمو میکردم تو و در میاوردم گفتم "جووون... جوووووون... ممد کجایی که ببینی دارم مامانتو میکنم؟ نیستی که ببینی مامانت چه کُسیه... چه کسی میده این مامانت" تو همین حال و گفتن این حرفا بودم که حس کردم آبم داره میاد. یه لحظه ترسیدم و برای همین هم کیرمو سریع کشیدم بیرون. رویا خانم هم فهمید قضیه چیه و سریع برگشت به طرف من و کیرمو گرفت. باورم نمیشد کیرم تو دستاش باشه. همین که به اون صورت خوشگل و سکسیش نگاه کردم حس کردم آبم داره میاد بیرون. نفهمیدم چی شد. فقط چشمامو بستم و حس کردم کیرم تو دهن مامان محمده و آبم بافشار زد بیرون. اونم همینطور شروع کرد به ساک زدن و مکیدن و با دستاش هم ور رفتن با کیرم تا جایی که هرچی آب داشتم خالی کردم تو دهنش و وقتی همه آبم رو خورد حس کردم ضعف شدیدی دارم و تو همون حال ضعف و سستی قشنگی که داشتم زبون رویا خانم رو نوک کیرم داشت بازی میکرد. مامان دوستم رو کرده بودم. چه حالی داشت

کلیپ سکسی 3کسی 3ک30 از کس یه زن تو رختخواب

برای دانلود اینجا کلیک کنید
خیلی باحاله حتما دانلود کنید

۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه

داستان 3ک30 سکسی 3کسی من و مادرزنم

من و مادرزنم

با شروع رابطه من و مادرزنم ، بين من و زنم يك حالت سكس عجيبی شروع شده كه باعث شده ما دو تا هميشه در حالت حشری باشيم. طرز نگاهها و رفتارها يك گرمی مخصوص بخود گرفته. در اولين شبی كه زنم برای زايمان در بيمارستان بستری شده بود من به همراه مادرزنم و يكی از خواهرای زنم در بيمارستان بوديم. ساعت 8 شب ديگه اجازه ندادند كه در بيمارستان بمونيم. فقط با پرداخت هزينه ، يك نفر می تونست پيش زنم بمونه. اول مادرزنم می خواست بمونه كه خواهرزنم اجازه نداد. بهش گفت تو از صبح تا حالا اينجا بودی خسته ای. با اشاره به من گفت شما دوتا برين خونه. تا فردا صبح من اینجا می مونم. برای خداحافظی رفتيم پيش زنم. داشتيم خداحافظی می كرديم. يواشكی به مادرش گفت مامان جون ، عزيز دلم رو با خودت ببر خونه. مواظبش باش تا لحافش از روش كنار نره. شلوغ هم نكنيد. من زود می فهمم ، باشه؟. مادرزنم گفت: ببينم مگه تو يك لحظه می تونی كنارش باشی و شلوغ نكنی؟ مگه ممكنه؟ هان! از من يكی توقع نداشته باش.زنم با يه حالت تحريك كننده ای گفت: باشه ولی يادتون باشه. عوضش رو در می آرم. بعد گفت: مادرجون می خوام يه لطف بكنی. عزيز دلم از وقتی كه من حامله شدم درست وحسابی سكس نداشته. ازت خواهش می كنم امشب رو باهم باشين و تا صبح از هم لذت ببرين و منو در كنارتون حاضر بدونيد. باشه؟ مادرزنم خم شد و از صورتش بوسيد. منهم يه دو دقيقه جلو مادرش ازش لب گرفتم. تا سرمو بلند كردم ديدم خواهرزنم اومده تو و داره ما رو تماشا می كنه. لبخند معنی داری كرد گفت: بابا همش يه شبه. نمی تونيد تحمل بكنيد؟ خلاصه خداحافظی كرديم اومديم. من و مادرزنم دوتايی سوار ماشين شديم و رفتيم به طرف خونه. تو راه تصميم گرفتيم بريم بيرون غذا بخوريم. نمی دونيد شام چقدر لذت بخش بود. خلاصه رسيديم به خونه. من تا لباس هامو در بياورم مادرزنم گفت من میرم حموم. از صبح تا حالا بدنم داغ شده. خنديدم و گفتم داغ شهوت يا... با ناز گفت: هردوتاش. نمی دونی از موقعی كه قرار شد امشب با هم باشيم چه كشيدم! رفت حموم و من هم كتری آب رو گذاشتم روی اجاق تا يه نسكافه داغ با هم بخوريم. بعد از ده دقيقه مادرزنم اومد بيرون. حوله زنم رو پيچيده بود به خودش. با يه نازی اومد و روی مبل نشست و گفت عجب حالی داد حموم. تو نمیری. گفتم من عصری كه بيام بيمارستان دوش گرفتم. نشستم بغلش. آروم دستم رو بردم با گوشه حوله شروع كردم موهای خيسشو خشك كردن. آروم گردنشو ماليدم اومدم روی شونه هاش. سرم رو بردم جلو و با لبام شروع كردن قطره های آب روی گردنش رو ليسيدن. كم كم ليسيدنم تبديل شد به بوسيدن. گردن و روی شونه هاش رو بوسيدم. آروم لباشو گرفتم و اونم با ولع زيادی شروع كرد به لبهامو خوردن. آروم بغلش كردم. كشيدم به طرف خودم. اونم خودشو ول كرد تو بغلم. كم كم حوله داشت ازش باز می شد. اول وسط سينه ش اومد بيرون. داشتم به وسط سينه اش نگاه می كردم كه خودش هم متوجه اون شد. آروم حوله رو با دستش كشيد پايين. گفتم من می خوام آروم لختت كنم. اجازه هست؟ فقط تونست با تكون دادن سرش موافقت کنه. چون سريع لباشو گرفته بودم. دستامو آروم بردم و پستون سمت چپشو گرفتم. يك آهی كشيد كه فكركردم چی شده! بهم گفت: هوس كردم تو رو لخت كنم. دکمه های پيراهنمو باز كرد. كمربند و زيپ شلوارم رو باز كرد. شلوارم رو درآورد. من بودم با يه شورت. كيرم توی شورتم خيمه زده بود. تا شورتم رو درآورد چنان سيخ وايستاده بود كه من هم تعجب كردم. منو كشيد بطرف خودش و كيرمو گرفت و شروع كرد به مالش دادن. براثر تكونهايی كه خورده بود حوله كاملاُ از روش كنار رفته بود. نگاهی به خودمون كرديم. همديگر رو بغل كرديم و لب تولب هم نشستيم. بهش گفتم بيا بريم رو تخت راحت باشيم. قبول كرد. بلندش كردم. حوله افتاد زمين. تا بلند شد ديدم از كسش يه قطره آب آويزون شد. بهم گفت می دونی از موقعی كه باهم شام خورديم تا الان دو بار ارضا شده ام. و اين آب اوناس كه ازمن راه افتاده. دستشو گرفتم. رفتيم تو اتاق خواب. هردوتامون افتاديم رو تخت. همديگر رو چنان بغل كرديم و فشار داديم كه انگار تا حالا سكس نداشتيم. من كيرم رو روناش و كسش فشار می دادم. چون چهار ماه بود اينكار رو نكرده بودم آبم سريع اومد. نگاهی به مادرزنم كردم و گفتم اجازه می دی آبم بياد؟ تا صبح بهت قول می دم نذارم بخوابی!. يواش و با حالت شهوتناكی گفت هرجور راحتی. دخترم بهم گفته بود كه خيلی وقته كه نتونستی روش دراز بكشی و هميشه اون با دستاش برات جلق می زده و آبتو مي‌اورده. حالا راحت باش و هرجوری كه دلت می خوات بذار آبت بياد. ولی قول بده كه تا صبح بايد منو بكنی. اون كه داشت اين حرفها رو می زد منهم با شدت خودم روش تكون می دادم. كيرم خود به خود داخل كسش شده بود. بهش گفتم اجازه می دی توش خالی كنم؟ با آه و اوخ بلندی گفت: آره. راحت باش عزيزم. خودت رو خالی كن. بذار تمام اين مدت كه از كس محروم بودی عوضش دربياد. اون اين حرفهای تحريك كننده رو می زد و من با تمام قوا داشتم خودم رو توی كسش خالی می كردم. فكر ميكنم كه اون لحظه تمام آب منی دنيا رو در من جمع كرده بودن. هر چی داشتم توش خالی كردم. محكم گرفته بودمش. نمی ذاشتم تكون بخوره. پاهاشو بالا گرفت و از پشت قفل كرد و منو محكم به خودش فشار داد. باحالت حشريش بهم می گفت: می دونی خترم بهم چی گفت. گفته كه خوب بهش برس. نذار امشب احساس تنهايی بكنه. بذار حسرت چهار ماه رو از دلش بيرون كنه. اون اين حرفهارو می زد و من هم بهش فشار می دادم. كم كم داشتم از پا می افتادم. در حاليكه كيرم توی كس مادرزنم بود آروم چرخيدم و به پهلو خوابيدم. تازه به فكر پستونهای بزرگ و نرمش افتاده بودم. با ولع بسيار داشتم پستوناش رو می خوردم. ( زنم بعد از دو روز كه از بيمارستان اومده بود بهم گفت كه اين چه بلايی بود كه به سر پستونهای مادرم آوردی؟ بيچاره مادرم تا يك هفته نمی تونست جلوی من و خواهرم سينه هاش رو بذاره بيرون و از دست من نارحت بود. بهم گفت: حالا كه نمی تونستی با شوهرت سكس داشته باشی وكيرش كستو نمی ديد!لااقل پستوناتو كه می تونستی بهش بدی بخوره. نمی دونی چه كار كرده با پستونام. بعد بهش نشون داده بود و زنم بهش گفته بود كه اين كار رو تا حالا از من نديده بود. دلش به حال من سوخته بود.) ( می دونيد مادرزنم و دختراش با همديگر رودر واسی ندارن و جلوی همديگه به راحتی لخت می شن. حتی با هم شلوغ كاری هم می كنن.) خلاصه چنان بلايی سر پستونهای مادرزنم آوردم كه تا يك هفته كبود كبود بودند. تازه بعداز خوردن پستوناش كيرم تازه داشت بلند می شد. مادر زنم خوشحال شد و كيرم رو به دهنش گرفت شروع كرد به خوردن. همين كه بلند شد تا كيرم رو بخوره ديدم كه تمام قسمتی زير كسش بوده خيس آبی بوده كه من توی كسش خالی كرده بودم. دستمو روی كسش كشيدم گرم گرم و نمناك بود. كيرم رو گرفت و خورد و خورد. بعد بهم گفت: می خوام طوری منو بكنی كه تا چند روز هوس كير نكنم. منهم نامردی نكردم و چنان روش پريدم و كيرم را تا ته بهش فرو كردم. دوساعت تمام داماد و مادرزن بهم ديگه لذت فراوان دادند. بعد با هم رفتيم حموم و تا صبح تو آغوش هم خوابيديم. فردا صبح توی بيمارستان همه از بدنيا اومدن فرزندم خوشحال بودن. ولی تو اين وسط سه نفرفقط ته دلشون بيشتر از همه خوشحال بودن. من و زنم و مادرزنم.

کلیپ سکس یه مرد با هشتا زن


عکسهای سکس از کون دو نفره



وای چه کون های سفیدی . سکس از کون خیلی حال میده

کلیپ سکسی از یه کون قلمبه


برای دانلود کلیپ اینجا کلیک کنید

وای چقدر کون

چندتا عکس سکسی ناب

free image host
free image host
free image host
free image host
free image host
free image host

وای چه ممه هایی داره چه کونی چه کسی - عکس کون - عکس کس

می خوان کونشو پاره کنن

داستان سکسی خاله سوسن

خاله سوسن

این قضیه مربوط به پاییز1380 هستش. من و خالم با هم چیزی نداریم. یعنی از همه چیز من خبر داره. چون از وقتی از شوهرش طلاق گرفته و مامان و بابا بزرگم مرحوم شدن و من هم دیدم خالم تنهاست اکثریت پیش خالم هستم. دیگه یه جورایی من و خالم با هم زندگی می کنیم. همه فامیل هم روی من یه جور دیگه حساب می کنن. میگن به به. یه پسر خوب! مومن! حرف گوش کن!. کلا هر جا دم از مردونگی میشه اسمه مارو هم می برن. (آره ارواح عمتون خبر ندارین.) دقیقا خالم از من 3 سال بزرگتره. (ما شا ا... بابابزرگ چه کمری داشته.) طوری هستش که هر جا میریم همه فکر می کنن منو خالم زن و شوهر هستیم. اما چه افسوس. هر کی این فکرو می کنه میگه چه تیکه ای رو داره هر شب می کنه. ولی نمی دونن که اصلا تا حالا به فاصله یه متری هم نخوابیدیم. چه برسه به... در ضمن اینو بگم که خالم صبحا می رفت سر کار. منم میرفتم دانشگاه. بعضی روزا هم که کلاس نداشتم یه دلی از عزا در می آوردم. زنگ می زدم به دوست دخترم میومد ما رو در یابه. یه روزپنج شنبه هم اون دیر اومد هم خاله زود اومد. منم از همه جا بی خبر که خاله ی ما پشت دره. می خواستم بکنم تو کون دوست دخترم. اون می گفت:کلفت و درازه می ترسم پاره بشم. خلاصه پیچوند. منم حشری. نگو حالا خاله ما داره میشنوه. یهو صدای به هم خوردن در اومد. نمی دوستم که خالم داره فیلم بازی می کنه. فکر کردم خالم تازه اومده. سریع لباسمونو پوشیدیم. مثلا داریم درس می خونیم. خالم داد زد ساسان کجایی؟ کفشات که اینجاست. مهمونم داری. رفتم بیرون گفتم:به خانم خانوما زود تشریف فرما شدین. همون لحظه فرشته دوست دخترم اومد بیرون. خالم گفت: خانوم کی باشن؟ فرشته هول شد وافتاد به تته پته کردن. من سریع گفتم: از دوستان دانشگاه هستن. داشتیم درس می خوندیم. خالمم نامردی نکرد تیکشو انداخت. گفت: بله خیلی هم خسته شدین. خیس عرقین. معلومه درس سنگینی بوده. تو مایه های برخورد فیزیکی بین... پریدم تو حرفش. گفتم:سوسن داری چی میگی؟ گفت:بعدا بهت می گم. آقا اون روز من اومدم که فرشته رو برسونم جیم شدم. ساعت10 شب اومدم خونمون. مامانم گفت:ذلیل مرده کدوم گوری هستی؟ برو ببین خالت چیکارت داره. منم ریدم به خودم. گفتم:الان خاله ساکمو بسته می خواد بزاره زیر بغلم و یه لگد تو کونم پرتم کنه بیرون. خلاصه رفتم خونه. چون کلید داشتم در رو باز کردم رفتم تو. مثلا من خونه نرفتم. تو همین فاصله هم ننم زنگ زده بود ریده بود به نقشم. گفت:کجا بودی؟ احساس کردم یه جور دیگه شده بود. گفتم:تو کوچه ها. الان اومدم اینجا ساکمو بردارم برم. دیگه بابت امروز بد جوری ضایع کردم. گفت: خفه شو پدر سگ مادرجنده. پس اون کونی ای که خونه بوده مامانش گفته بیاد اینجا لابد عمه من بوده. دیدم آره ننه سریع گزارش داده. دیگه موندم چی بگم. گفتش می خوری؟ گفتم:چی؟ گفت:ودکا. دیدم آره. خودشم مسته. پس بگو چرا انقدر داره بد صحبت می کنه. حالیش نیست. گفتم: نه. گفت:خفه شو. باید بخوری. رو حرف من حرف نیار. منم چون واقعا خاله سوسنمو دوست داشتم (از بچگی باهم بزرگ شده بودیم) قبول کردم. منم خوردم مست مست شدم. دیگه هیچی حالیم نبود. سه تا ودکا روسی رو دو نفری خوردیم. دیدم واقعا مست مست. گفتم:سوسن جون. من برم بخوابم. برگشت گفت:کمکم نمی کنی منو ببری تو اتاق؟ دیدم مست تره. زیر بغلشو گرفتم. بلندش کردم یهو دستشو برد طرف کیرم. (از اینجا به بعدش رو با حالت مستی بخونید تا برید تو حس) گفت: اینو بهم امشب قرض میدی؟ گفتم: چی؟ گفت: شنیدم بد جوری کلفته. می خوام امشب تو من باشه. میدیش؟ گفتم:نیکی و پرسش؟ یهو دو نفری با هم افتادیم رو تخت. من هم زیرش موندم. سرشو آورد بالا. گفت:ساسان جون خیلی می خوامت. منم گفتم:ما بیشتر. شروع کردیم از هم لب گرفتن. اصلا حواسم نبود دارم چیکار میکنم. تی شرتمو در آورد. شروع کرد با موهای روی سینم بازی کردن. منم از رو پستوناشو میمالیدم. دیگه داغ کرده بودم. بعد از رو بلوز تونستم کرستشو باز کنم. بعد از 10 دقیقه کاملا لخت مادرزاد شده بودیم. داشتیم با هم ور می رفتیم. بی اختیار دستمو بردم طرف کسش. واقعا داغ بود. شروع کردم کسشو لیس زدن. با هر بار لیس زدن من آه خالم درمیومد. برگشت کیرمو بگیره دستش. تا دید گفت:اوه اوه بنده خدا حق داشت نمیذاشت کونش بزاری. تازه فهمیدم قضیه چیه. منم بیشتر حشری شدم. افتادم به جون کس خالم. چه لیسی میزدم. خالمم کیرمو تو دهنش جا داد. همشو خورد. اونقدر خوب ساک میزد که انگار صد ساله اینکارس. احساس کردم می خواد آبم بیاد. بهش گفتم:ولی اون به کارش ادامه داد و آبم اومد. همشو خورد. نذاشت یه قطرشم برام بمونه. بعد بی حس افتادم رو تخت. ولی انگار سوسن تازه خوشش اومده بود. می گفت: بازم می خوام. افتاد به جون کیرم. هر طوری بود باز کیر مارو بلند کرد. من چشامو بسته بودم. رو تخت دراز کشیده بودم. احساس کردم کیرم داغ شد. چشامو باز کردم دیدم تادسته کرده تو کسش. ( آرزویی که خیلی وقت بود خالم انتظارشو می کشید. طبق گفته هاش تو روزای بعد.) انگار به من آمپول حشریت زده باشن. با دیدن این وضع بلندش کردم خوابوندمش. خودم شروع کردم به تلمبه زدن. حالا نزن کی بزن. یه ربع یا نیم ساعتی داشتم این کاررو می کردم. برگشت. گفت: عقب چی؟ عقب نمیزاری؟ گفتم: مگه عقب مجازه؟ گفت: آره. منم از خدا خواسته. پریدم پشتش. کیرمو گذاشتم دم سوراخش. فشار دادم تا ته رفت. دادش رفت هوا. گفت:گه خوردم. همین کسم بیا بزار. من به حرفش گوش نکردم. به کارم ادامه دادم. دیگه داداش به آه و ناله تبدیل شده بود. معلوم بود داره لذت میبره. منم انگار تو سوراخ تراش کرده بودم. مگه تو می رفت. اولاش باز به سرم زد کسش بزارم. برگردوندمش. کردم تو کسش. یه 4 تا تلمبه زدم دیدم با کسش داره بازی می کنه. فهمیدم می خواد ارضا بشه. منم دیدم دارم ارضا می شم بهش گفتم:من دارم ارضا می شم. اومدم بکشم بیرون پاهاشو دور کمرم حلقه کرد. نذاشت کیرمو بکشم بیرون. همه رو خالی کردم تو. وای چه لذتی داشت!. هیچ وقت یادم نمیره. دفعه اول واقعا لذت بخش بود. بهش گفتم: چرا؟ گفت: قرص زد حامله گی دارم. اونارو می خورم. منم خیالم راحت شد تا صبح لخت تو بغل هم خوابیدیم. صبح که شد بهم گفت: ساسان اگه تو بچه خواهرم نبودی حتما باهات ازدواج می کردم. چون تو واقعا فوق العاده ای. منم به همین خاطر از هوشنگ طلاق گرفتم. یه بار کارشو می کرد دیگه باهام کاری نمی کرد. بهم قول بده هر وقت سکس خواستم منو ارضا می کنی و همچنین تو. منم از خدا خواسته قبول کردم. تقریبا از اون روز به بعد خالم و من لا اقل هفته ای دو بار رو با هم هستیم و کاملا مثل زنا و شوهرا شدیم. تقریبا چهار سالی میشه با خالم هستم ولی هیچکدومش اون بار اول نمیشه. اون یه چیز دیگه بود. تازه گیها مامانم گیر داده می خواد دستمو بند کنه. به خالم قضیه رو گفتم. اونم ناراحت شد. نمی دونم چیکار کنم. اگه می شد حتما با خالم ازدواج می کردم و از این شهر به یه شهر دیگه می رفتیم. ولی حیف حرف مردم رو چیکار کنیم.